دلنوشت

خلاصه ی کتاب آلبرت انیشتین


خلاصه :

بااین مطلببازندگی آلبرت انیشتین آشنا می شوید

من آلبرت انیشتین هستم وقتی به دنیا آمدم مادرم خیلی ترسید چون سر من خیلی بزرگ بود وقتی هم که زبان باز کردم حرف زدنم هم عجیب بود وقتی بچه بودم دوست داشتم تنهایی بازی کنم معلم ها می گفتند آلبرت توهیچ وقت به هیچ جا نمی رسی در 12 سالگی ام همه جور مسایل ریاضی و هندسه و جبر را حل می کردم و عاشق حسابان شدم در دانشگاه همه ی نمرات من خوب نبود اما هیچ وقت از فکر کردن به این که هر چیزی چطور کار می کند دست برنداشتم فکر کردن من باعث شد به دفتر ثبت اختراعات برسم شغلم بررسی اختراعات جدید بود اما باز هم به نظریه های علمی خودم هم فکر می کردم خوشحال کننده ترین فکر زندگی من این بود:جاذبه نیرویی است که نمی گذارد در هوا شناور باشیم هشت سال روی این ایده کار کردم من در طول زندگی ام همیشه در حال فکر کردن و سوال کردن بودم مهم ترین چیزی که پرسیدم این بود چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر چه بیشتر سوال کنیدبه جواب های بیشتری می رسید و چیزهای بیشتری کشف می کنید من آلبرت انیشتین هستم و دست از کنجکاوی برنداشتم امیدوارم شما هم برندارید پایان

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران