دلنوشت

دانشمند کاشف

دانشمندان

محمدبن زکریای رازی


خلاصه :

زندگی نامه ی محمدبن زکریای رازی

اول اولش

سال ها پیش، درشهر ری، طلا سازی به نام یحیی صیرفی زندگی می کرد { صیرفی یعنی طلا فروش یا صراف} یحیی اول مسیحی بود و اصلا هم دانشمند نبود. بعد، مسلمان شد، ولی باز هم دانشمند نشد. یحیی پسری داشت به نام زکریا صیرفی. او هم طلا ساز شد و باز دانشمند نشد. زکریا پسری داشت به اسم محمد تازه، ایشان قرار است بعد ها دانشمند بشوند. توی کتاب نوشته {تنبلی کار زشته!} که رازی برادر وخواهری داشته، ولی خوشبختانه آن ها اهل کتاب نبوده اند ونه اسمشان جایی آمده نه از زندگی شان خبر داریم. خدا را شکر! یک دانشمند برای یک خانواده کافی است.

اصلا مهم نیست که بدانیم

رازی یعنی ری ای {اهل ری} . ولی چون گفتن ری ای خیلی سخت بود. مردم برای راحتی خودشان گفتند رازی. این اسم اصلا ربطی به راضیه خانم و آدم های از خود راضی ندارد. 

کودکی

زکریا دوست داشت محمد مثل خودش طلا ساز شود . باور کنید محمد همه ی تلاشش را کرد و طلا سازی شغل ارزشمندی است، ولی چه می شود کرد؟ با روحیه ی بعضی ها جور نیست. محمد از بچگی قلب خیلی مهربانی داشت ودوست داشت به همه کمک کند. آن قدر مهربان بود که روز امتحان برگه اش را به هم کلاسی هایش می داد تا از روی آن بنویسند و همه بیست بگیرند. چه اشکالی داشت؟ فکر می کرد با کار، همه خوشحال می شوند. هم بچه ها به راحتی بیست می گرفتند و هم معلم که می دید همه شاگردانش موفق شده اند و از اداره ی منطقه تشویق نامه می گرفت.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران