رویدادهای مدرسه

در آخرین روز تابستان؛

شکوفه‌ها به مدرسه آمدند


خلاصه :

دانش‌آموزان کلاس اول، اولین روز مدرسه را تجربه کردند.

امروز، روز کلاس اولی‌ها بود. هزاران دانش‌آموز پایه‌ی اول در سراسر این مرز و بوم، سال تحصیلی را یک روز زودتر آغاز می‌کنند. بچه‌های میزان و آقاهایشان نیز از روزها قبل منتظر چنین روزی بودند....


رویداد امروز از ساعت 9:30 شروع می‌شد.  فیلم‌بردار از یک ربع قبل با بچه‌ها مصاحبه می‌کرد: «به نظرت کلاس اول چه فرق‌هایی با پیش‌دبستان داره؟»، یا اینکه «قراره امسال چندتا دوست پیدا کنی؟».. بعد از مصاحبه‌ای کوتاه با بچه‌ها، درب دبستان باز شد و بچه‌ها به همراه مادران‌شان وارد مدرسه شدند.. حیاط مدرسه پر از توپ بود. صحنه‌ای که برای بچه‌ها فوق‌العاده جذاب است.

لحظاتی بعد مادران به طبقه اول رفتند اما بچه‌ها همچنان در حیاط بودند. زمانی که کلاس اولی‌ها مشغول توپ بازی بودند، از طبقات بالاتر کاردستی‌های کبوتر‌ به همراه بادکنک‌ها به پایین پرتاب شدند. دو تا نامه همراه کبوترها بود! یکی از دو برگه‌ را، بچه‌ها کامل می‌کردند. روی برگه نوشته بود « اگه یه کبوتر بودم ....» و بچه‌ها باید ادامه‌ی جمله را به دلخواه به مامان می‌گفتند و او هم روی کاغذ می‌نوشت..

 

بچه‌ها به مادران پیوستند و همگی با هم به تماشای نمایش آقاها نشستند. نمایش زیبای «پادشاهی که دنبال دوست بود» لحظات خوشی را برای بچه‌ها رقم زد. وقتی نمایش تمام شد، نوبت به اوج قصه‌ی امروز رسید.. مادران و بچه‌ها در قالب چند گروه به درست کردن کاردستی پرداختند. کاردستی امروز یک جورچینِ (پازل) گروهی بود یعنی مادران و دانش‌آموزان هر کدام قطعه‌ای از پازلِ یک گروه را درست می‌کردند. بعضی از گروه‌ها همان ابتدا عکس‌شان را ساختند و گروهی دیگر تا آخرین ساعاتِ رویدادِ امروز، درگیر ساخت جورچین بود!.. چهارده تصویری که در نهایت درست شد، همگی تصاویری با مضمون ماه محرم بود..

 هر گروه به همراه جورچین‌هایشان عکس گرفتند و لحظه‌ای زیبا و به یادماندنی شکل گرفت.. آنچه امروز انجام شد، تبلور اصل کارگروهی بود که یکی از اصول مهم میزان است؛ اینجا یک کاردستی گروهی ساده به هزار کار انفرادی خلاقانه می‌ارزد.

ساعت نزدیک به 12 ظهر است.. همه‌ی بچه‌ها رفتند. آقاها تصاویر را روی دیوار نصب می‌کنند و یکی از آن‌ها جملات بچه‌ها را می‌خواند. جملاتی که در ادامه‌ی «یه کبوتر بودم» نوشته شده بود:

محسن گفته بود:

«توی آسمان پرواز می‌کردم، می‌رفتم پیش خدا، به خدا میگفتم : دوستت دارم»

حسین هم می‌خواست جهان گردی کند:

«خیلی زیاد پر می‌زدم، به همه جا سر می زدم. از این شهر به اون شهر، از این درخت به اون درخت.»

امیرعلی هم دوست داشت بخوابد! :

«همه‌اش در لانه‌ام می‌خوابیدم»

مهدیار که دوست داشت جای کبوتر عقاب باشد، گفته بود:

«نامه رو می‌بردم برای بچه هایی که فقیر هستند تا خوش‌حال شوند»

سپهر دلش هوای امام رضا کرده بود:

«پرواز می‌کردم و به آسمان می‌رفتم و دور حرم امام رضا(ع) می‌چرخیدم....»

محمدمتین از شهید حججی یاد می‌کند:

«می‌رفتم پیش شهید حججی و بهش می‌گفتم که دوست دارم چون شما به خاطر خدا شهید بشم..»

 

نقل قول از همه‌ی گفته‌های بچه‌ها اگرچه شیرین است اما یادداشت جداگانه می طلبد.. امروز هم به پایان می‌رسد و منتظر فردایی دیگر هستیم. از قدیم هم گفتند «سالی که نکوست از بهارش پیداست». بهارِ سال تحصیلی برای مربیان و دانش‌آموزان کلاس اول، همین رویداد «روز شکوفه‌ها» است که با استعانت از خدای متعال و همکاری مادران گرامی و مربیان به خوبی برگزار شد..

#روش_میزان

 

 

۵ سال پیش
ممنون از لطف شما. اینکه به بخش های مختلف برنامه ها و فعالیت ها فکر شده و هدف مشخصی براشون در نظر گرفته شده، خیلی خوبه.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران