رویدادهای مدرسه

کلاس‌اوَّلِ پسرانه‌یِ میزان، تقدیم می‌کـند:

شادی‌هایِ شعبان در قابِ تصویر


خلاصه :

مراسم‌های دیدنی و جشن تولدی که زودتر برگزار شد.

شعبان آمد و با خودش شادی آورد، بچه‌ها را خنداند و حسابی رنگ و بوی مدرسه را عوض کرد.
یادداشت پیش‌رو یک فرهنگ‌نامه‌ی مصور است. با چند خرده‌کلمه و جملات کوتاه، قصد داریم شما را به فضای شاد شعبان در دبستان پسرانه‌ی میزان ببریم.
 
لطفا این عیدی را از ما قبول کنید :
 

سه‌شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۸

تمام قصه‌ی ما از میلاد این سه مردِ آسمانی (علیهم السلام) شروع شد. بیستم فروردین‌ماه روزی بود که انتظارش را می‌کشیدیم. تولد امام حسین(ع) بود. بچه‌ها از روزِ قبل در کلاس فوق برنامه این کاردستی‌های زیبا را ساختند تا فضای مدرسه بیش از پیش رنگِ اعیادِ شعبان را به خود بگیرد. بعد از این روز بود که دومینوی تولد و جشن شروع شد.


چهارشنبه بیست‌ویکم فروردین ۱۳۹۸

این چهار نفر آمده‌اند تا بازی کنند؛ اینجا روبه‌روی دوستانشان ایستاده‌اند تا در روز میلاد حضرت عباس(ع) خوش باشند و لذت ببرند.

 

آقـا ندری و آقـا مختاری درخت سیب شدند! محسن و محمدحسین دهانشان را باز کردند تا از میوه‌ی جشن بخورند. به هزار زور و زحمت، یک گاز می‌زنند و تمام سیب گاززده برای تناول، تقدیمشان می‌شود..

 

این تصویر نمای دیگر از همان «نمایشِ گاز زدن سیب» است. در قیافه‌هایشان آن‌قدر هیجان است که انگار یک کارتونِ درجه‌یکِ سینمایی می‌بینند. همین لذت و همین هیجان، مربیان را مجاب می‌کند تا این برنامه‌ی به ظاهر تکراری را باز هم تکرار کنند...

 

چهره‌ی ماستی و خوش‌حال «سید محمدحسین» به خوبی ‌پیداست! اما او هنوز تمام ماستش را نخورده است. سپهر و علی‌رضا و محمدامین، از شدت ماست خوری شبیه «اسکیموهای قطب جنوب» شدند!


چهارشنبه بیست‌وهشت فروردین 1398 (یک هفته بعد)

صبحگاه که تمام شد؛ با بچه‌ها مشورت کردیم و به سراغ تزئینِ کلاس‌ها رفتیم. پسران گروه بندی شدند و هرکدام به کمک آقاها مسئولیت بخشی از کار را داشتند؛ یکی پرچم می‌زد، یکی ریسه به دست داشت، گروهی بنرها را تشیع می‌کردند! و عده‌ی زیادی با فوت‌هایشان، بادکنک‌ها را باد کردند. احتمالا اگر مسئولِ ثبتِ رکوردهای گینس حضور داشت، رکوردِ بادکردن بیش از پنجاه بادکنک در ده دقیقه را به اسم پسرهای ما ثبت می‌کرد.

 

کار تزئین که تمام شد، جشنِ نیمه‌ی شعبان شروع شد. دوباره اولی‌ها، میزبان دوم و سوم بودند و انصافا در این میزبانی سنگِ تمام گذاشتند. این جشنِ بزرگ با تلاوت قرآن شروع شد و بخش‌های جالبی داشت .

 

معلم زبان: «به بچه‌ی گربه در انگلیسی چه می‌گویند؟»

_ معلومه دیگه، نیمــــکت!

این آقای عینکی با این کلاه قدیمی‌اش دست بردار نیست، ادعا می‌کند که انگلیسی را بلد است و ......

یکی از بخش‌های جذابِ جشن، تئاتر «من یک استاد زبانم» بود.

 

به پایان مراسم رسیدیم و حاجاقا کرمی دست به دعا برداشت:

-  خدایا همه‌ی خانواده‌ها را حاجت روا کن

آخرین دعا، ظهور آقا بود که با فریاد آمین بچه‌ها همراه شد.

 

بچه های دوم و سوم رفتند. ما ماندیم و جشن تولد خودمانی اولی‌ها برای امام زمانشان.. همه دور کیک جمع شدیم. نوشته‌ی‌ رویش جلب توجه می‌کرد.

برق‌ها خاموش شد ولی فشفشه‌های روشن و شمع‌های روی کیک، نور داشتند. این لحظات شاید خاطره‌انگیزترین خاطراتِ امسالِ ما بودند. به سراغ هرکه می‌رفتیم، از شادی این جشنِ تولد می‌گفت.

 

یک روز بازی و جشن، حالا با یک سفره و یک عکس یادگاری به پایان می‌رسد. کیک‌های جشن خیلی خوردنی بود. بهتر از این نمی شد. بازی، جشن، نمایش، کیک تولد...

 

آنچه خواندید تمام قصه نبود؛ در پشت پرده‌ی این قصه، خانواده‌هایی حضور داشتند که برای ثبت لحظات خاص در ذهن این کودکان به نام ولی عصر(عج) بسیار تلاش کردند.
خانواده‌ای کتاب هدیه داد، مادری برای کیک تولد زحمت بسیار کشید، والدینی بسته‌های شکلاتی با نام حضرت(عج) آماده کرده بودند، پدر و مادری «قابِ انتظار» نذر کردند و ...
تعریف و تقدیر از این خانواده‌های باصفا و متدین، قطعا یادداشت جداگانه می‌طلبد.
میلاد حضرت قائم (عج) جشن بزرگی است.
خانواده‌های میــــــزان، عیدتان مبارک

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران