رویدادهای مدرسه
اولـین روز اولـیها به پایان رسید
قصه، بازی، نمایش، کار گروهی، عکس، پایان...
خلاصه :
آخرین روز شهریور، آغازی برای اولیها بود.
هنوز ساعت به 9:30 نرسیده بود.
تعداد زیادی از بچهها به همراه مادرانشان بیرون از مدرسه منتظرند. از این فرصت استفاده کردیم و به سراغ چندتا از بچهها رفتیم تا مصاحبهای کوتاه داشته باشیم.
از اینکه دوباره به مدرسه میآیند، از اینکه قرار است دوستهای زیادی پیدا کنند، از اینکه امسال خواندن و نوشتن یاد می گیرند؛ بسیار خوش حال بودند.
ساعت 9:30 شد.
مادران و پسران وارد مدرسه شدند. دو نفر از معلمین با قرآن و پذیرایی به استقبال دانشآموزان رفتند. آن طرفتر گوشهای از حیاط، دو نفر دیگر از معلمین قصههای جالبی تعریف میکنند. نوع قصه، تقلید صداهای جالب و حرکات بامزهی آنها توجهی بچهها را جلب میکند. خبری از توپهای زیاد نیست. مربیان کلاساول میزان، با جذابیتهای شخصی خود توانستند کودکان هفتساله را در اولین دیدارشان از مدرسه، مجذوب کنند.
ساعت 10 صبح شد.
بچهها وارد طبقهی اول یا بهتر بگوییم کلاس اول شدند. مادران پشت سر آنها نشستند. بازی «بشین پاشوی برعکس»، «بله و خیر ممنوع» و... خندههای زیادی را بر لبهای بچهها نشاند. بازی بچهها در اتاقی دیگر ادامه پیدا کرد تا آقای حسینی برای مادران سخنرانی کند و دربارهی آنچه قرار بود در ادامه اتفاق بیفتد، توضیح دهد.
ساعت 10:15 شد.
نمایش «پادشاه و بهترین دوست» شروع شد. داستان دربارهی پادشاهی بود که به دنبال بهترین دوست بود. وزیرش به او پیشنهاد کتاب داد و به او گفت: «کتاب چیزهای فراوانی به تو میآموزد و باعث رشد تو میشود». تمام گفتوگوهای نمایش با محوریت طنز و جذب بچهها بود.
ساعت 10:40 شد.
برنامهی اصلی روز شکوفهها آغاز شد. مادران به چهارده گروه تقسیم شدند و قرار بود در نهایت ده تابلوی نفیس که در واقع هرکدام یک جورچین مذهبی بود، آماده شود.
هر گروهی که تمام میکرد به همراه تابلویی که ساختند با آقای حسینی عکس یادگاری میگرفتند. آخرین خاطرهای که از امروز ماند همین تابلوها بود.
فردا آغاز سفر کلاساولیهاست. امید است که در کنار والدین و مربیان خود و با عنایت حضرت صاحبالزمان (عج)، یک سال رویایی را رقم بزنند. [انشاءالله]
هانیه سادات قائم مقامی
۵ سال پیش