رویدادهای عمومی

سید حسن موسوی

یکی از ۵ نفر

به خواندنش می ارزد


خلاصه :

ایشان جناب آقای *سیدحسن موسوی* هستند ، یکی از آن پنج نفر ...  

این مرد بزرگ  سیدحسن موسوی است . پدر بزرگوارش (شهید سیدکاظم موسوی) در سفر بهشت همسفر شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از مردان تکرار نشدنی این سرزمین بود. شهید موسوی در آن زمان وزیر یا سرپرست آموزش و پرورش بود.
تواضع بیش از حد سید حسن به نوعی آرم او شده و همه اطرافیان را در برابرش به کرنش وا داشته . 
اساسا باجناق از زمانی فامیل شد که حسن آقا باجناق پدر من شد ☺️ 
سیدحسن ، معلم است . به معنای واقعی معلم است . هر ویژگی که از شرافت یک معلم شنیده اید در وجود او متجلی است . 
فروتنی ، ادب ، شیطنت های فنی (آزمایش های عجیب و سر و صدا دار شیمیایی) ، مهارت های بدنی ، فوتبال ، کوهنوردی ، شنا ، شوخ طبعی و ... از وی یک میدان مغناطیسی بسیار قوی ساخته که همه جوان ها و نوجوان های فامیل و شاگردانش را گردش جمع می کند . 
الان در مدرسه میزان ، دو تن از همکارانم هستند که شاگردان سالهای دور او بودند  . آنها به تاثیراتی ژرفی که از او گرفته اند همچنان مقرّند . 
از جمله شیطنت هایش این بود که در 14 ، 15 سالگی با هزار دوز و کلک به جبهه ها رفته و خاطراتی جذاب در آن سالها اندوخته بود . همین قدر بگویم که با شیطنت هایش ، نه فقط عراقی بلکه ایرانی ها هم از دستش به ستوه آمده بودند😂 . آن زمان که نوجوان بودم  له له می زدم حسن آقا را گیر بیاورم و  با نمکی که در کلامش است ، برایم  از آن خاطرات بگوید . هنوز هم این چنین است .
در ابتدای جوانی اش ، بی ادعا و جهادی ، از نخستین افرادی بود که مدرسه ی جهان آرا را در منطقه شمیران ، آباد کرد . مدرسه ای که در دوران تبلورش ، نوید بخش اتفاقات بسیاری در جامعه ارزشی آن زمان (حدود 30 سال قبل) بود.  افسوس که چالش های مدیریتی و برخی مشکلات دیگر ، از آن جریان و آن گروه چیزی باقی نگذاشت . حسن آقا این روزها در دبیرستان امام صادق علیه السلام راهش را ادامه می دهد . خاطراتی که شاگردان سالهای دور و نزدیکش از اردوهای چند روزه و کلاس های او دارند ، همچنان نقل محافلشان است . 
از احوالات او هر چه بگویم کم است . ولی در این جا می خواهم از این صحبت کنم که چرا او یکی ازآن 5 نفر است .
چند دقیقه ای سید حسن را ترک می کنیم تا نکته ای در پرانتز برایتان بگویم دوباره به سید حسن بر خواهیم گشت .
.
.
.
.
( حدود سه سال قبل ، سیدمحسن که زمانی در کلاس اول دبستان شاگرد من بود ، پیش من آمد و گفت که این هفته می خواهد به خواستگاری برود . خواست او را نصیحتی کنم 😊
نکته ای به او گفتم که تجربه ی زندگی خودم است ، به خیلی ها در خیلی از موقعیت ها گفته ام و آن این است که در هر موقعیتی اولین بارها را جدی بگیرید .

اگر خواستگاری می روی اولین لحظات را 
اگر ازدواج کردی اولین برخوردها و تعاملاتت را 
اگر دانشگاه می روی روز اول را 
اگر معلم هستی اولین برخوردت با شاگردانت را 
اگر به شغلی وارد شدی اولین روزها را
اگر برای اولین بار نگاهت به گنبد و بارگاه اهل بیت علیهم السلام افتاد و ...

خیلی جدی بگیرید . و با درایت عمل کنید . تاثیرات شگرفی در اولین بارها وجود دارد به این راحتی ها پاک نمی شود . و خیلی بد می شود اگر در اولین بارها بد عمل کنید . )
.
.
.
به سید حسن برگردیم . 
راستش را بخواهید ، حسن آقا نمی داند تا چه حد در زندگی کاری من تاثیر شگرفی داشته ، هیچ وقت به او نگفتم . این جا برای اولین بار می گویم .
اواخر خرداد سال 1375 بود ، من دوم دبیرستان را تمام کرده بودم ، مسابقات شنای پسران تهران در آن زمان برگزار شد و من قهرمان تهران شدم . آن روزها در مدرسه مان برایمان کلاسهای تقویتی اجباری گذاشته بودند که شرط ثبت نام سال بعد بود . زورکی چهار روز در هفته باید از 7 تا 9 صبح  مدرسه مان می رفتیم . منزل ما در آن دوران در بازارچه شاپور خیابان وحدت اسلامی بود (که البته هنوز هم هست😊 ) و مدرسه مان در چهارراه ابوسعید بود . 
در یکی از همان روزها حسن آقا در منزل مادربرزگ ، به من گفت ، جواد آقا ما برای مدرسه مان در اردوی تابستانی مربی شنا می خواهیم . می آیی ؟
من ! ناگهان با تعجب ! گفتم مطمئن هستی حسن آقا ؟ با منی ؟ 
گفت آره ، شنبه تا چهارشنبه هفته بعد تا آخر مرداد هر روز از 10:30 صبح تا 4 عصر بچه های مقطع دبستان و راهنمایی مدرسه جهان آرا به ترتیب برا آموزش شنا می آیند هر گروه 90 دقیقه . 
می آیی ؟ 
بی تردید و بدون درنگ گفتم می آیم . این را گفتم رفتم در هپروت . شوقی توام با هیجان سراسر وجودم را گرفت که از هفته آینده قرار است مربی بشوم . باورم نمی شد تا این حد جذاب باشد . 
... یک هفته به سر آمد ، صبح شنبه از مدرسه خودمان به سرعت بیرون زدم ، با اتوبوسهای قارقاری آن زمان باید سه خط طولانی اتوبوس سوار می شدم  و نزدیک 20 دقیقه هم در خیابان یخچال پیاده می رفتم تا به مدرسه جهان آرا برسم . نزدیک دو ساعت در راه بودم .
مدرسه جهان آرا در یک باغ ویلای مجلل به جای مانده از سران رژیم قبل تاسیس شده بود و یک استخر هم در گوشه حیاط داشت که حالا کلاس شنای ما بود . 
وقتی رسیدم گروه اول – دوم دبستانی بودند -  وارد استخر شده بودند حسن آن داشت آن ها را تقسیم می کرد . چشمش که به من افتاد با لبخند گفت این ها (یک گروه 10 نفره) با تو . 
آماده شدم و وارد استخر شدم . 
استرس ، هیجان ، نشاط ، تردید و چند حس دیگر با هم در آمیخته بودند که نمی گذاشتند سلیس و روان صحبت کنم . 
و ناگهان حساس ترین لحظه کاریم را تجربه کردم . اولین برخورد با دانش آموزان را . عجب حسی بود در چه محیط دلچسبی . 
آن سال خیلی از بچه ها را شناگر کردیم . نتیجه خیلی خوب بود گرچه راه رفت و خصوصا برگشت با آن همه خستگی جسمی ، خیلی سخت بود . 
بعد از 32 روز کار ، در آخر مرداد ماه ، حسن آقا 10 تا هزار تومانی (10هزارتومان) به من داد و گفت این حقوق شماست که مدرسه داده . نمی دانم چرا ولی هنوز هم حس می کنم ، آن مبلغ را از جیب خودش دادو این گونه آبرو داری کرد که من احساس نکنم که ...
به هر صورت اولین تجربه معلمی من را سیدحسن موسوی برایم ساخت ، بدون اینکه خودش بداند ، تاثیر ژرفی بر من داشت که همچنان خود را مدیون او می دانم . 
این شد که او هم به جرگه آن 5 نفر پیوست .
بعد ها خواستم پسرش _ که قابلیتهای بالایی برای این کار دارد _ را گول بزنم که به مدرسه بیاید تا تلافی کرده باشم wink  ولی محمدتقی تا این لحظه دم به تله نداده !

از شما دعوت می کنم ، بنده را در کانال شخصی ام دنبال کنید . برای این کار می توانید روی متن این مطلب اشاره نمایید . 

با تشکر علی اکبریان

۴ سال پیش
روحش شاد

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران