دلنوشت
۱
اتفاق بدی که باعث اتفاقی خوب شد
خلاصه :
مردی که در جزیره ای زندانی بود و با آتش گرفتن خانه اش نجات پیدا کردتنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد ، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد ، ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت ، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد . سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید . روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت ، خانه کوچکش را در آتش یافت ، دود به آسمان رفته بود . اندوهگین فریاد زد : " خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی ؟ صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست ، آن کشتی می آمد تا او را نجات دهد . مرد از نجات دهندگانش پرسید : « چطور متوجه شدید که من اینجا هستم ؟ » آنها در جواب گفتند : « ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم ! »
حنانه رزقی باروق
۳ سال پیش