دلنوشت

حضرت محمد(صل الله علیه و آله)


خلاصه :

حضرت محمد چه ویژگی هایی داشتند؟

قسمت1 سبک زندگی

همیشه شانه می زد

موهایش را همیشه شانه می کرد و به این کار خیلی اهمیت می داد . اگر گاهی آینه به همراه نداشت ، ظرف آبی را آینه ی خود می کرد و با نگاه کردن در آن ، مو هایش را مرتب می کرد .

خوش رو و خوش بو بود

عطر زدن را خیلی دوست داشت و همیشه به خودش عطر می زد . خیلی عطر می خرید و برای خوش بو کردن خود ، از انواع عطر ها استفاده می کرد . اگر کسی به او عطر هدیه می داد ، خیلی خوش حال می شد . وقتی از خانه بیرون می آمد ، از بوی خوشش همه او را می شناختند .

حرف بیهوده نمی زد

هیچ گاه حرف بیهوده نمی زد و همیشه از زبانش مراقبت می کرد . به موقع و به جا سخن می گفت و تا لازم نبود ، حرفی به زبان نمی آورد . حرف زدنش هم به اندازه بود ؛ نه کم نه زیاد

مسواک را فراموش نمی کرد

روزی چند بار به ویژه قبل از خواب مسواک می زد . شب ها مسواکش را بالای سرش می گذاشت تا بلافاصله پس از بیدار شدن بتواند مسواک بزند . حتی در سفرها نیز مسواک زدن را فراموش نمی کرد یکی از وسایلی که حتما در سفر ها می برد ، مسواک بود .

قسمت2 سخنان او

خشم

*خشم ، آتشی شیطانی است .

*وقتی خشمگین شدی ، بنشین .

*وقتی خشمگین شدی ، سکوت کن .

*قوی ترین شما کسی است که به هنگام خشم خویشتن داری کند .

*هرکس جلوی خشم خود را بگیرد ، خدا هم جلوی عذاب خود را از او می گیرد . 

راستگویی

*راستگویی باعث خیر و برکت است

*زینت سخن گفتن ، راستگویی است .

دروغ

*دروغ ، روزی را کم می کند.

*دروغ زیاد ، ایمان را از بین می برد .

*آفت سخن ، دروغ است .

*دروغ ، روسیاهی می آورد .

شادی دیگران

*هر که مؤمنی را شاد کند ، مرا شاد کرده است .

مهربانی با کودکان

*کودکان را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید .

*اگر به کودک خود وعده ای داده اید ، باید به آن وعده عمل کنید .

*در بهشت خانه ای هست که به آن خانه ی شادی می گویند . تنها کسی واردآن خانه می شود که کودکان را شاد کرده باشد .

*با کودکان مهربان باش و به بزرگ سالان احترام بگذار تا از همراهان من [در بهشت] باشی.

قسمت 3 حکایت های کوتاه

من هم گوسفند می چراندم

یک روز گروهی از شترچران ها به گروهی از گوسفندچران ها گفتند:«شغل ما از شغل شما خیلی بهتر است . ما از شما پولدارتریم . حیوانی که ما می چرانیم ، بزرگتر و مفیدتر از گوسفند است . شتر کجا و گوسفند کجا!»

وقتی این حرف هارا می زدند ، خیلی مغرورانه سرتکان می دادند و با لبخند های گزنده خود ، گوسفندچران ها را مسخره می کردند .

خبر این ماجرا به حضرت محمد (ص)رسید . حضرت محمد(ص) خیلی ناراحت شد و به یارانش فرمود:«موسی(ع) وقتی به پیامبری رسید ، گوسفندچران بود . داوود(ع) هم وقتی به پیامبری انتخاب شد ، گوسفندچران بود . من هم وقتی به پیامبری انتخاب شدم ، در منطقه ی«اجیاد» برای قبیله ام گوسفند می چراندم.

اول نوبت او است

روزی پیامبر(ص) به خانه ی دخترش فاطمه(س) رفت . فاطمه (س) داشت آشپزی می  کرد و علی (ع) هم در گوشه ی اتاق خوابیده بود . حسن(ع) و حسین(ع) هم کنار پدرشان به خواب رفته بودند . اندکی بعد حسن(ع) از خواب بیدار شد . او از پیامبر(ص) خواست آب یا شیر بدهد . پیامبر(ص) رفت و از گوسفندی که در خانه بود ، شیر دوشید . وقتی شیر را آورد ، حسین(ع) هم از خواب بیدار شد . او به پیامبر(ص) گفت:«بابابزرگ ! بگذار اول من  از این شیر بخورم .»

پیامبر(ص) با مهربانی فرمود:«عزیزم ! برادرت ، زود تر از تو شیر خواسته بود .»

فاطمه(س) به پیامبر(ص) گفت:« بابا جان ! گویا تو حسن(ع) را بیشتر از حسین(ع) دوست داری !»

پیامبر(ص)فرمود:«نه ، من هر دوی آنانرا به یک اندازه دوست دارم ؛ امّا این حسن(ع) بود که اول شیر خواست .»

 

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران