دلنوشت

داستان ماجراجویی بزرگ_قسمت نهم ـ:فضایی نه آدم


خلاصه :

ما دیگر طاقت نداشتیم! یک دفعه باد شدیدی وزید و

ما را نشان داد ما دیگر طاقت نداشتیم! یک دفعه باد شدیدی وزید و. موجودات دور ما حلقه زدند و ما را به قصر بردند. صدایی آشنا شنیده شد. آن صدای چه بو؟ جنگجوهایی که سالها پیش به جنگ رفته بودند و پا در راه نور گذاشته بودند اینجا بودند. ما کل زمین را گشته بودیم اما آنها را پیدا نکرده بودیم. این یک معجزه است که آنها را اینجا می بینیم.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران