معرفی
بـــــــــیــــــایــــــد
داستان طنز
بـــــــــــخــندیـــــــم !!
خلاصه :
چند داستان طنز :پسر با خوشحالی وارد خانه شد
گفت:پدر پدر من امروز روز در مسابقه اول شدم .
-آفرین پسرم ... تو پسر زرنگی هستی باید هم هم اول شوی! حالا بگو مسابقه چه بود ؟
- خوردن !
****************************************
میزبان :
یه روز ناهار تشریف بیارین
مهمان :
چشم بفرمایید کی مزاحم بشم
- هر وقت که تونستی شنبه " دوشنبه " یکشنبه " چهارشنبه ....
- چشم پس من ناهار شنبه دوشنبه یکشنبه و چهارشنبه مزاحمتون می شم!
****************************************
مهمان :
چطور از دست موش ها راحت شدین و دیگه موش ندارین؟میزبان:از همین شیرینی هایی که روی میزه یه خوردشون دادیم!
****************************************
-چرا دیروز نیامدین زنگ خونمونو درست کنید؟
-اومدم ولی هرچی زنگ زدم جواب ندادی.
****************************************
مردی از شدت تنهایی گوشه ای نشست و توی سرش دست و گفت :
کی بود ؟!
****************************************
روانپزشک:
همین الان رودررو بدبختیها بخند!
-نمیشه آقای دکتر زن و مادر زن من اهل شوخی نیستن!
****************************************
در یکی از روزها ، سه دیوانه در استخر شنا می گردد ناگهان آسمان غرید و باران سیل آسا و شروع به باریدن کرد یکی از دیوانه ها رو به بقیه کرد و گفت: بچه ها زود باشید بری زیر آب گرم خیس میشید ها!!!
************************************
معلم: واحد پول چیست ؟
شاگرد :متر!
معلم : کی گفته ؟ !
شاگرد: یکی از بانکها که توی روزنامه اعلام کرده بود ۱۳۷۰ متر اسکناس جایزه می دهد !