رویدادهای عمومی
۱
برف
خلاصه :
برف نعمت خدا استمن داشتم بازی می کردم که مادرم گفت : بچه ها داره برف می یاد از پنجره وقتی بیرون را نگاه کردیم همه جا سفید بود وبرف همه جارا روشن کرده بود .برای من خیلی جالب بود که هوا اینقدر روشن شده . تجربه ی خیلی خوبی بود
من و برادرم خوشحال شدیم فردای آن روز من و برادرم به حیاطه مجتمع رفتیم و بازی کردیم و بعد به خانه آمدیم و غذای گرم خوردیم بعد من خودم به حیاطه مجتمع رفتم و آدم برفی درست کردم و از کلاه و شال گردن خودم استفاده کردم از هویج به جای بینی واز دگمه به جای چشم استفاده کردم