رویدادهای عمومی

خاطره ای از یک روز زمستانی


خلاصه :

یک روز زمستانی در شمال

ما به خاطر بیماری خواهر کوچکم مجبور شدیم به شمال خانه مادربزرگم برویم. sad رفتن ما همان و باریدن برف خیلی زیاد و زیبا در تهران همان. من خیلی از اینکه در تهران نیستم ناراحت بودم. crying چون عکس های دوستانم را می دیدم که در تهران چه برفی باریده ولی بالاخره در شمال هم برف بارید. البته برف شمال خیلی خیلی کم بود و من فقط توانستم یک آدم برفی خیلی کوچک درست کنم. در برف با مادر و خاله و پسر خاله ام برف بازی کردیم. خدا رو شکر برای این نعمت زیبا.smiley

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران