رویدادهای عمومی
۱
خاطره ای از یک روز زمستانی
خلاصه :
یک روز زمستانی در شمالما به خاطر بیماری خواهر کوچکم مجبور شدیم به شمال خانه مادربزرگم برویم. رفتن ما همان و باریدن برف خیلی زیاد و زیبا در تهران همان. من خیلی از اینکه در تهران نیستم ناراحت بودم. چون عکس های دوستانم را می دیدم که در تهران چه برفی باریده ولی بالاخره در شمال هم برف بارید. البته برف شمال خیلی خیلی کم بود و من فقط توانستم یک آدم برفی خیلی کوچک درست کنم. در برف با مادر و خاله و پسر خاله ام برف بازی کردیم. خدا رو شکر برای این نعمت زیبا.