معرفی

امام رضا(ع) و جلودی


خلاصه :

داستانی از رئوف بودن امام رضا (ع)

 کسی به نام جلودی، جلّاد هارون بود؛ مأموریت گرفت از هارون بیاید در مدینه تمام بنی‌هاشم را خانه‌هایشان را غارت کند. هارون ملعون به او دستور داده بود که رفتی درِ خانۀ بنی‌هاشم، خودت می‌روی با سربازهایت داخل خانه، اموال اهل‌بیت را، اموال بنی‌هاشم را، لباس اضافی دارند، پرده به خانه دارند، فرش زیر پا دارند، نانی در سفره دارند، همه را غارت می‌کنی.

 

به حدّی که بنی‌هاشم یک نفرشان هم نماند که چیزی دستش باشد . می‌خواهم همین امشب در مدینه بنی‌هاشم بیفتند به گدایی. نامرد؛ عزّت بنی‌هاشم را می‌خواست بشکند. این عزّتی که خدا داده، این را می‌خواست از بین ببرد. می‌گفت اینها داشته باشند به همدیگر قرض می‌دهند. هیچ‌کدام نداشته باشند تا مجبور باشند نان...، بچه‌اش شب نان می‌خواهد برود درِ خانۀ همسایه، گدایی. همۀشان بیفتند به گدایی.

خب، آمد جلودی همۀ خانه‌ها را غارت کرد، بعد از شهادت امام موسی‌بن جعفر‌‌علیه‌السلام بود، آمد درِ خانۀ امام رضا‌‌علیه‌السلام. امام رضا آمد دمِ در، فرمود می‌دانم چی می‌خواهی، به خانۀ من یورش نیاور، من خودم هر چی در خانه هست بهت می‌دهم. گفت نه! دستور است من باید خودم غارت کنم. آقا فرمود زن و بچه در خانۀ من زیاد هستند، خانم‌ها می‌ترسند، در خانۀ من نیا، حمله نکن، من می‌آورم هرچی هست برایت.

دیگر آقا به چه زبانی فرمودند؟ آن نامرد دیگر داخل خانه نیامد. گفت آقا خودت جمع کن بیاور. می‌خواهم بگویم امام رضا! بالاخره موفق شدی نامردها را راه ندهی به خانه‌ات. فدای آن مردی که چهل نامرد به خانه‌اش ریختند.

بعد امام رضا ع همه را برداشت در بقچه‌ای ریخت و آورد دمِ در، فرمود همه‌اش همین است.

آن نامرد بی‌رحم هم همه را غارت کرد و بُرد. داستان گذشت، هارون مُرد، به درک واصل شد. بعد از امین که او هم به درک واصل شد کار به مأمون رسید و ولایتعهدی امام رضا و آن تظاهری که می‌کرد مأمون به احترام به امام رضا، یک اختلافی هم با جلودی پیدا کرد. به این جلّادِ صفّاک...، او را به اصطلاح زندان انداخت. یک روزی گفت او را از زندان دربیاورید محاکمه‌اش بکنم تکلیفش را روشن کنم ببینم چی‌کارش بکنیم.

ظاهراً خطایی انجام داده بوده. جلودی را دست بسته وقتی که آوردند دید امام رضا بالای مجلس نشسته پیش مأمون و مأمون بعد از توبیخ‌ها و دعوا و مرافه‌هایی که با جلودی کرد، می‌خواست حکم صادر کند، امام رضا درِ گوش مأمون شروع کرد یک حرفی زدن. جلودی یادش افتاد آن جنایت و غارتگری‌ای که از مدینه و خانۀ امام رضا کرده، گفت امام رضا کینۀ من را به دل دارد الان دارد سعایت من را می‌کند پیش مأمون.

صدا زد گفت مأمون! دربارۀ من چه حکمی می‌خواهی بکنی نمی‌دانم، ولی به قبر پدرت هارون قسَمت می‌دهم این حرفی که امام رضا دارد درِ گوشت می‌زند قبول نکن، او کینۀ من را قبول دارد. مأمون یک نگاهی به جلودی کرد، گفت خاک بر سرت، می‌دانی دارد چی می‌گوید؟ گفت چی می‌گوید امام رضا؟ مأمون گفت این امام رضایی که تو داری این‌جوری می‌گویی، دارد به من می‌گوید می‌شود جلودی را به من ببخشی؟ این یک‌جایی یک لطفی کرده، حرف من را گوش کرده. آن‌وقت تو گفتی حرفش را گوش نکنم دیگر؟ باشد. داد جلّادها اعدامش کردند. به درک واصل شد.

امام رضا
من کجا جنایت در حق شما کردم!
من کجا به خانه ی شما بی احترامی کردم؟!
 
 
امام رضا
میشه شفاعتمون رو بکنی؟!

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران