سه شنبه فاطمی

خلاصه :

قرار بود امروز کلاس سومی ها بخاطر طرح درس  پخت نذری تا ساعت شش در مدرسه بمانند.

دیروز تا حدود هشت جلسه ی سوم ها را داشتیم و در نهایت قرار شد بخاطر شلوغی ساعت های امروزمون سبزی های آش را در زنگ کتاب خوانی پاک کنند و من هم دوست داشتم طرح درسم را کمی مرتبط با حال و هوای امروزشون کنم پس رفتم دنبال مجموعه ای که داستان هاش رو دوست داشتم.

و در نهایت یکی از داستان هاش خیلی به دلم نشست، در حدی که حتی به خاطرش حاضر شدم تو سایت در موردش مطلب بگذارم*

داستان در مورد الطاف بی نظیر علی ابن موسی الرضا علیه السلام بود و شاید به این دلیل خوشم اومد که خیلی دلم برای حضرت تنگ شده.

همیشه وقتی یکی میگفت یک سااال یا حتی چند سااااله نرفتم حرم کلی براش غصه میخوردم چه برسه به اینکه تا به حال نرفته باشه😢

داستان امروز هم در مورد شهید عاشقی بود که همیشه با حسرت از توی تلوزیون حرم حضرت رضا علیه السلام را میدیدند و آرزوی رفتن اونجا رو داشتند و حتی به عشق ایشون اسم خواهرزاده شون رو  علیرضا گذاشته بودند ولی بدون اینکه توفیق زیارت حضرت را داشته باشند شهید شدند...

آخر داستان را که خوندم با تمام وجود لذت بردم و پیش خودم گفتم از امام رضای مهربون غیر از این انتظار نمیرفت. 

به بچه ها گفتم این خاندان خانواده ی جود و کرم هستند و کوچکترین کارهای ما را میبینند و به بهترین نحو ممکن برامون جبران میکنند. و به شدت به مادرشون حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت دارند. پس قدر خودتون رو بدونید و در حق دوستان و خانواده هاتون و امام زمان علیه السلام حسابی دعا کنید... 

شهید احمد با دعای مادرشون به آرزوشون رسیدن ان شاالله که ما هم همیشه مشمول دعای مادرمون فاطمه زهرا سلام الله علیها باشیم وهمه مون زیر سایه ی ایشون و خاندانشون عاقبت بخیر و سعادتمند در دو دنیا باشیم. 

98/11/8

*(تا به حال چند بار ساعتها وقت گذاشتم و نوشتم و دنبال مطلبی بودم که ارزش بارگذاری در سایت را داشته باشد ولی در نهایت هیچ کدام ثبت نشدند.به خاطر همین هنوز با سایت ارتباط برقرار نکرده بودم و حاضر به مطلب گذاشتن نبودم ولی این بار یک روش جدید کشف کردم اول ستاره دار ها پر کردم و ثبت را زدم بعدم با خیال راحت هی مینوشتم هی پاک میکردم و هر 5 دقیقه یک بار، یه دور ثبت و ادامه را میزدم و بالاخره موفق شدم😊)