دلنوشت

از ظهر در کلاس هنر بود و دنبال

اتوبوس بهشتی

از ظهر در کلاس هنر بودم و دنبال یکسری وسایل بازیافتی


خلاصه :

اتوبوس بازیافتی

اتوبوس بهشتی

از ظهر در کلاس هنر بودم و دنبال یکسری وسایل بازیافتی،که بشود با آنها کاری خلاقانه انجام داد.
از هرگوشه داخل کمد ها مقداری وسیله برداشتم و به کلاس بردم.به دخترانم گفتم قراره یه کار گروهی انجام بدیم،گروه ها تشکیل شد و به هر گروه مقداری وسیله و چسب وقیچی مداد و ... هرچه که فکر می کردیم برای تهیه ی یک اتوبوس با وسایلی چون جعبه ی دستمال کاغذی و درب بطری و ... لازم باشد.
چه تعاملی بین گروهها بود،نکته ی جذابش یکی از گروه ها بود که برسر ساخت اختلاف نظر داشتند دائم وسایل را از هم می گرفتند و نظر خودشان را بیان می کردند،بعد چند لحظه همه ی گروه به این نتیجه رسیدند که وسایل را کنار بگذارند اول نظرهای هم رابشنوند و بعد اجرایی کنند،من هم به فاصله نگاهشان می کردم و چقدر برایم نتیجه گیریشان عالی بود.
درنهایت اتوبوس های جالبی ساختند،یکی از گروه ها علاوه بر در و پنجره و .. زیر جعبه را با مداد،تمام سیم کشی های داخل اتوبوس را هم نشان داده بود.
فردای آن روز هم کتاب داستان اتوبوس بهشتی را خواندیم،انقدر برایشان جذاب بود که سی دختر محو شنیدن و لذت بردن از کتاب شده بودند و البته خودمن هم که می خواندم انگار در خود داستان غرق شده بودم😉
هنوزم می آیند و گاه گاهی سراغ اتوبوس هایشان را می گیرند...

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران