دلنوشت

دارم می بینم

داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت سوم- دارم می بینم

قسمت سوم


خلاصه :

ما در دریا بودیم یک دفعه ....

وقتی از غار بیرون رفتیم دیدبم شب فرا رسید است.اما دریایی که در آن نزدیکی بود روشن بود .این خیلی عجیب است.ما با قایق به دریا زدیم ته دریا دیده نمیشد!{42روزبعد}ما هنوز به ساحل نرسیدیم

ملوان: ناخدا

ناخدا:بله

ملوان:وای وای ساحل دیده شد.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران