دلنوشت

خانه ی باستانی

داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت چهارم- خانه ی باستانی

قسمت چهارم


خلاصه :

در جزیره یک چیز عجیب دیدیم

--ما به ساحل رسیدیم.

 --وای این جا فقط درخت است.

- قربان

--بله

-آن جا یک خانه می بینم

--وای وای من آن خانه را میشناسم

-واقعا؟

--بله، درآن خانه گنج است.

-آخجون آخجون ما پول دار شدیم!

--درست است ،اما مابرای جنگ آمدیم نه پول دار شدن!!!!!!!!!!!

-باشد ازش می گذرم!

--آفرین

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران