دلنوشت
۷
پیش به سوی دشمن
داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت پنجم- پیش به سوی دشمن
قسمت پنجم
خلاصه :
ما با تلاش به جزیره دیگری رفتیم ما یک دفعه دیدیم...بعد ازکلی تلاش به یک جزیره ی دیگر رفتیم اما درآن جزیره دشمنان بودند ما خوش حال شدیم چون آن ها خبر نداشتن که ما دراین جزیره هستیم .ما تصمیم گرفتیم که همان شب حمله کنیم.شب فرا رسید! موقع حمله بود ما حمله را آغاز کردیم رفتیم ورفتیم تا به پناه گا ه دشمن رسیدیم.اما با صحنه ای عجیب روبرو شدیم دشمن هم داشت به سمت ما حمله می کرد ما به هم رسیدیم .اما با هم نجنگیدیم وبا هم صلح کردیم.برای چه؟برای این که با کمک هم بتوانیم از جزیره بیرون برویم.ما باهم یک کشتی ساختیم.ودر دریا به راه افتا دیم.!
محمد حسین محمودپور
۳ سال پیش
علی کوهی اصفهانی
۳ سال پیش
علی کوهی اصفهانی
۳ سال پیش
mostafa.v
۳ سال پیش
Poya parchehbafi dibazar
۳ سال پیش
سید پارسا مجلسی نصرآباد
۳ سال پیش
مجتبی
۳ سال پیش