دلنوشت

داستان ماجراجویی بزرگ_قسمت هشتم ـ:شهر موجو دات فضا یی


خلاصه :

درفضا رفتیم ورفتیم تا به یک شهر بزرگ رسیدیم.

درفضا رفتیم ورفتیم تا به یک شهر بزرگ رسیدیم.!!!!!آن شهر یک دروازه ی خیلی بزرگ داشت!ما با خودگفتیم :برویم یک سرو گوشی آب بدهیم!اما دم در چند نگهبان فضا یی بودند.ما با زیرکی وارد شدیم.اما به نظرشما برای ما چه اتفاقی می افتد؟

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران