رویدادهای مدرسه

روز بازگشایی

مدرسه‌ی ما


خلاصه :

فاطمه با دیدن تابلوی مدرسه‌ی جدید، برجای ایستاد. مدرسه‌ای که قبلا به آن‌جا می‌رفت با این‌جا فرق داشت.

به نام خدا

مدرسه‌ی ما (قسمت اول)

فاطمه با دیدن تابلوی مدرسه‌ی جدید، برجای ایستاد. مدرسه‌ای که قبلا به آن‌جا می‌رفت با این‌جا فرق داشت.

در حالی که می خواست از مادرش بپرسد «میزان» یعنی چه؟ چشمش به بادکنک‌های داخل حیاط افتاد. فکر کرد خواب می‌بیند با دقت خیره شد تا بهتر ببیند این برای فاطمه مثل یک رویا بود. این جا واقعا مدرسه است؟

لحظه‌ای بعد ، فاطمه از سر خوشحالی فریادی کشید و به سوی حیاط دوید. او در حالی که می‌دوید سرش را به عقب برگرداند و با فریاد به مادر گفت :« مامان زود بیا بریم توی حیاط!»

مادر گفتند:« دخترم هنوز اجازه نداریم وارد حیاط بشویم زود آمده‌ایم.»

او تصمیم گرفت به حرف مادرش گوش بدهد اما احساس می‌کرد این مدرسه را دوست دارد.

صندلی‌هایی در گوشه‌ی حیاط چیده شده بود که می‌توانست برای انتظار روی آن‌ها بنشیند. تقریبا همه جا ساکت بود.

از وقتی که در جلسه‌ی مادران گفته بودند: «روز جشن بازگشایی چه تاریخی است» فاطمه برای رسیدن به این روز بی‌تاب شده‌بود. او هرگز تا حالا این‌قدر مشتاقانه منتظر رسیدن یک روز نبوده است.

امّا به زودی صدای همهمه‌ی بچه‌ها فضای مدرسه را پر کرد. او مثل بقیه به همراه مادرش برای درست کردن کاردستی به فضایی که از قبل چیده شده بود دعوت شدند.

آن‌ها با هم شروع کردند به درست کردن یک کاردستی زیبا،این کار دستی برای گروه‌های مختلف متفاوت بود. گروهی گل‌سر، گروهی تل، عده‌ای قاب عکس و عده‌ای پروانه درست کردند!

فاطمه با خاطره‌ی خوب روز بازگشایی به استقبال کلاس درس رفت ...

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران