دلنوشت

داستان نجات کره ی زمین قسمت ۳

نوشته ی محمدصدرا شعیبی


خلاصه :

یکی آدم فضایی ها...

یکی از آدم فضایی ها وارد اتاقک سعید و پرهام شد سعید در گوش پرهام گفت:یه جوری رفتار کن انگار نمی دونیم توی سفینه ی آدم فضایی ها هستیم

آدم فضایی:خب پس زمینی ها شما هستید آره؟

سعید:راجع به چی حرف می زنی؟

پرهام:اصلا تو از جون ما چی می خوای؟

آدم فضایی:سعی نکنید منو گول بزنید من ذهنتان را می خونم الان هم توضیح می دم چرا شما را گرفتم شما زمینی ها با اون کارخونه های بد،باعث می شوید یک شهر از سیاره ی آلفا سنچوری جدا بشه، الودگی های شما از لایه ی اوذون کره ی زمین رد می شه و به سیاره ی ما می رسه ما هم می خواهیم زمین را نابود کنیم شما رو هم به عنوان نمونه های زمینی انتخاب کردیم

سعید:چرا حالا ما؟

آدم فضایی:چون روی بچه ها راحت تر میشه آزمایش کرد که چرا با تلسکوپ های ما بچه ها بخصوص شما نور زیادی دارید

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

عالی ولی اگه نقاشی را خوب میکشیدی بهتر بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
سلام ممنونم

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران