دلنوشت

داستان نجات کره ی زمین قسمت ۶ قسمت آخر

نوشته ی محمدصدرا شعیبی


خلاصه :

سعید فکری...

سعید فکری برای نجات کره ی زمین پیدا کرد و به کنفدراسیون گفت:اگه راست میگی اون دکمه رو بزن تا کره ی زمین نابود شه

کنفدراسیون خیدید و گفت:باشه بفرما دستم رو زدم رو این دکمه تا موشک ها کره ی زمین رو نابود کنن ناگهان در جلوی چشم های متعجب پرهام سعید خودش را جلوی موشک ها پرت کرد تا به کره ی زمین نخورند موشک ها به سعید خوردند و سعید روی زمین افتاد کنفدراسیون گفت:حالا فهمیدم چون ما احساسات نداریم فکر می کنیم کره ی زمین باعث آزار ما است الان میرم دستگاه انتقال جان رو میارم تا سعید زنده بشه 

بعد از چند دقیقه سعید از روی زمین بلند شد و کنفدراسیون مرد اما بخاطر احساسات و بخشندگی که جان خود را به سعید داده بود زنده شد و کنفدراسیون زمینی شد و مصعولیت خود را به یکی دیگه داد و همراه سعید و پرهام به کره ی زمین رفت

و این بود داستان ما

 

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران