دلنوشت

عمو ی شهیدم

زندگی نامه شهید یاور گودرزی

یاور گودرزی


خلاصه :

این محتوا درباره ی عموی شهیدم که هنوز جنازه ی ایشان پیدا نشد و مادربزرگم و پدربزرگم چشم به راه ماندن و فوت کردند

سلام روح عموام شاد 

وقتی  که اکرم پاسبان ومحرم گودرزی  زندگی مشترک خود را تشکیل دادند خداوند به آنها 7 فرزند پسر ویک فرزند دختر داد  تا به خانه آن زن ومرد صفا دهند ولی وقتی که در یکم تیر ماه  سال 1342 یکی از پسرانش متولد شد

 

زندگينامه: 

شهید یاور گودرزی
 وقتی  که اکرم پاسبان ومحرم گودرزی  زندگی مشترک خود را تشکیل دادند خداوند به آنها 7 فرزند پسر ویک فرزند دختر داد  تا به خانه آن زن ومرد صفا دهند ولی وقتی که در یکم تیر ماه  سال 1342 یکی از پسرانش متولد شد آنها  متوجه شدند که این فرزند پسر با فرزندان دیگرشان کاملاً فرق دارد آنها نام پسرشان را یاور گذاشتند تا روزی از پدرومادرش دستگیری کند.
 پدر یاور بیسواد بود و مغازه خوارباروفروشی داشت اما مادرش تا کلاس ششم ابتدائی نظام  قدیم درس خوانده بود وخانه داری می کرد . مادرش می گوید :«حتی در کودکی نیز مرا  اصلاً آزار نداد  آن قدر آرام بود که من فرزندم  شش ماهه بود که فهمیدم  پسری شش ماهه دارم و سه ماه دیگر صاحب فرزند خواهم شد . بنابراین  حتی وقتی که در شکم بود مرا اذیت نکرد»
 یاور که در اردبیل متولد شده بود در کودکی به همراه خانواده به پارس آباد مغان  نقل مکان کردند .
  او که تنها  یکسال از برادر بزرگترش کوچک بود به دلیل اینکه خیلی خوب درس می خواند وبرادرش  مردود شده بود با او همکلاس شده بود یاور نمرات عالی می گرفت ولی برادر بزرگتر همیشه نمره  پائینی می گرفت به همین خاطر یاور هیچ وقت  نمرات خود را در خانه نشان نمی داد ونمی خواست که برادر بزرگترش تحقیر  شود . اینگونه بود که او دوران تحصیل را به خوبی پشت سر گذاشت ودر رشته علوم انسانی  دیپلم گرفت  او غیر از تحصیل به پدرش کمک می کرد از همان کودکی  دایماً  در تغییر وتحول بود  وروز به روز  دوست داشتنی تر  ومومن تر می شد  . وی تور ماهیگیری می بافت وبه ماهیگیری می رفت  واوقات فراغت خود را یا با ماهیگیری ویا با مطالعه پر می نمود . برادر شهید می گوید: « یاور تورماهیگیری  داشت  وماهی گیر ماهر بود . ولی هیچ وقت کسی در خانه حتی یک  عدد ماهی هم ندیده بود .
چون یاور همه ماهی هایش را به بچه های فقیر که موفق به گرفتن ماهی نمی شدند می داد وگاهاً  پدرم  همان ماهی رابا پرداخت پول  از بچه هایی فقیر می خرید وبخانه می آورد . بعد از شهادت در سوگ یاور آنها اعتراف  می کردند که یاور ماهی های آنها را می گرفته است. آنها در سوگ یاور بیتابی می کردند ومی گفتند که شیعه واقعی علی (ع) آنها را تنها گذاشته است.
 مادر شهید می گوید:  « بچه ها همیشه  در ما  را  می کوبیدند واز یاور سراغ می گرفتند من خجالت می کشیدم در را باز کنم وبگویم که یاور آنها در خانه  نیست.»
 او در کارهای خانه نیز  کوشا بود وحتی از برادر کوچکترش نیز نگهداری می کرد تا مادر کارهای خانه را به راحتی انجام دهد او به صله ارحام اهمیت می داد وهمسایه  ها از زرنگ بودن او واز اینکه  بینش واندیشه او فراتر از دنیایی مادی ما بود صحبت می کردند .
 او با برادر بزرگترش صمیمی تر از همه بود ومادرش را خیلی دوست می داشت او به انقلاب اسلامی ایران   ایمان کامل داشت ومعتقد بود  که این انقلاب یک انقلاب جهانی است او اکثر کتابهای مربوط به ادیان مختلف را می خواند وبا علم ومنطق سعی می کرد که عظمت اسلام را به همه مخالفان تفهیم کند او همیشه در راهپیمائیهای انقلابی واسلامی شرکت می کرد.
 جوانی صبور بود  که کمک به محرومان را به تمامی  کارها ترجیح می داد وشهادت را بزرگترین آرمانها می دانست  دوست داشت تا در آینده قاضی شود تا بتواند  عدالت علی (ع)  را در جامعه جاری کند.
 از آمریکا به شدت متنفر بود ومعتقد بود  که آتش جنگ  ایران وعراق را آمریکا افروخته است.  هیچگاه لباس  مارک دار خارجی  نمی پوشید برادر شهید می گوید: « هنگام اعزام یاور پدرم به بدرقه اش می رود پدرم ساعت مچی خود را به دست یاور نمی بندد  وکاپشن  آمریکائی ایش را  در می  آورد تا به تن  او کند یاور به پدرم  می گوید : پدرجان  خوب می دانی اگر من از سرما بمیرم هیچ وقت کاپشن آمریکائی را نمی پوشم.»
 عاقبت او هم توانست  در دانشگاه ادامه تحصیل دهد وهم توانست تا با انتخاب  شغل دلخواه زندگی  کند، برای دفاع از اسلام ووطن خود بعنوان یک آرپی جی زن  بسیجی در جبهه ها حاضر شد.
 او که همه را به ادامه  راه امام خمینی (ره) وشهدا دعوت می کرد وایثارگری ورسیدگی به مستضعفان آرمان هایش بود دربیست وهشتم تیرماه  سال 1361  به جبهه اعزام گردید ودر عملیات رمضان ودر سال 1361  در منطقه شلمچه ام الرصاص  به شهادت رسید . و هنوز هم که هنوز است ایشان مفقوالجسد  می باشند وخبری از ایشان به دست نیامده است برادر شهید می گوید:« تاکنون برادرم مفقودالاثر مانده است   بعضی ها می گویند که زنده است وخواهد آمد واما من معتقدم که او آن قدر  شجاع وزرنگ بود که اگر زنده بود حتماً هر طوری بود  حتی با بستن یک سنگ  پای کبوتری  مارا از سلامتی خود آگاه می کرد یاور ما  حتماً شهید شده است .
برادر بزرگترش  می گوید:
 من سرباز بودم . یاور شب یلدا 7 نوع میوه خریده بود وبه دیدن من آمده بود تا آن شب که من سرباز بود   ناراحت نباشم وآن شب برای  من خاطره انگیز شد .
 او وقتی که به پادگان آمده بود تا مرا ببیند مطلع شده بود که من به پارس آباد رفته ام  او میوه های را به دوستانم داده بود وبه پارس آباد برگشته بود من همیشه افسوس می خورم  که ای کاش آن روز در پادگان می ماندم وبا او شب یلدا را سپری می کردیم.
 یادش گرامی باد.

و خبر گذاری ها به  دیداره خوانواده های شهدای اصناف رفتند و به نزد  پدربزرگ و مادر بزرگم رفتند رو حشان شادcryingcryingcrying

سلام من را دنبال کنید ممنون

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پیارسال
سلام.
پیگیر شدم و لایک کردم خداحافظ.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران