مقالات

خاطره ای از مرحوم علامه جعفری

هشدار تربیتی


خلاصه :

دوچرخه سواری علامه  

علامه جعفری می گفت:
روزي طلبه اي نزد من آمد تا برخي سوالات خود را بپرسد.
ديدم جوان مستعدي است كه استاد خوبي نداشته است.
ذهن نقاد و سوالات بديعی داشت كه بعضا بي پاسخ مانده بود. پاسخ ها را كه مي شنيد، مثل تشنه اي بود كه آب خنكي يافته باشد.

خواهش كرد برايش درسي بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.
چندي كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتي يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت درو كاسته نشد.
مي دانستم اين شيفتگي، به استقلال فكرش صدمه مي زند.

تصميم گرفتم فرصت تعليم را قرباني استقلال ضميرش كنم.

روزي كه قرار بود براي درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم.

دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازي و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت، آمد. از كنار در، دقايقي با شگفتي مرا نگريست. با هيجان، بازي را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بي يك كلمه، رفت كه رفت.

اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفري با آن همه خدمات فكري و فرهنگي به اسلام، گفت:

براي آخرتم به معدودي از اعمالم، اميد دارم. يكي همين دوچرخه بازي آن روز است!

درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهاي بزرگ بگرديد و سعي كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله كسي نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراك و استقلال عقلتان است.

عقلتان را تعطيل و تسليم كسي نكنيد. آدم كسي نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران