آموزش
زندگی نامه
انوری
خلاصه :
انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوشنویسی و موسیقی بودهاست.زندگی نامه
انوری از مردم روستای بازنه (بدنه) ابیورد و پدرش از کارگزاران درباری و به گفتهای سرپرست میهنه بود. او برای پسر خود میراث فراوانی به جا گذاشت که انوری همه را صرف خوشگذرانی و عیاشی کرد و پس از مدتی از فرط تهیدستی، ناچار به شاعری در دربار شاهان شد.او در جوانی، چندی در مدرسه منصوریه توس به دانش آموختن علمها پرداخت و دانشهای عقلی و نقلی از قبیل فلسفه، اخترشناسی، موسیقی، ریاضیات، پزشکی، منطق و ادبیات عرب را فرا گرفت. در شعرهای او اشارهای است که بر اثر علاقه به آثار پورسینا، عیون الحکمة او را به خط خود کتابت کردهاست.
انوری سفرهایی به موصل، بغداد، بلخ، مرو، نیشابور و فرارود کردهاست، ولی در دوران کمال شاعری اقامتگاهش مرو، تختگاه سلطان سنجر سلجوقی بود. هنگامی که قطعهای در هجومردم بلخ به نام انوری منتشر شد، خشم و غوغایی در مردم بلخ برانگیخت و کار به آنجا کشید که قصد کشتنش را کردند، اما جمعی از بزرگان بلخمانند قاضی حمیدالدین بلخی صاحب کتاب مقامات حمیدی به شفاعت از او برخاستند و انوری جان سالم به در برد.
آثار و تالیفات
دیوان انوری، قریب به پانزده هزار بیت میباشد. این دیوان در قالبهای شعری مختلفی مانند قصیده و قطعه سروده شدهاست.
1. بشارت الاشارات، در شرح اشارات شیخ الرئیس ابن سینا که در منطق و حکمت نوشته است.
2. دیوان انوری قریب به پانزده هزار بیت می باشد. این دیوان در قالب های شعری مختلفی مانند قصیده و قطعه سروده شده است. بیشتر شهرت انوری برپایه قصاید اوست و اشعار فکاهی و هزل وی عمدتاً در قالب قطعه می باشند.
3. عیون الحکمه، که کتاب مختصریست در حکمت، مشتمل بر علوم منطق و طبیعی و اللهی.
4. همچنین انوری کتابی در طب یا نجوم بنام «کتاب مفید» بنام شاه قطب الدین مودود برزنگی حاکم موصل تالیف کرده بود.
5. کتاب تهافت، که این کتاب از جمله مصنفات امام محمد غزالی است. انوری علاوه بر دیوان شعری دارای آثار دیگری بوده که نسخه ی آنها از میان رفته است. و اثری از آنها باقی نیست.
وفات
تاریخ دقیق وفات انوری هنوز مشخص نشده است ولی بنا بر گفته دولتشاه سمرقندی در سال 547 هجری قمری در بلخ دانسته شده است؛ همچنین او گفته است مقبره الشعرای تبریز که قبر انوری در بلخ در کنار مزار سلطان احمد خضرویه (یکی از سلاطین آن روز در ایران) است.
چه نازست آنکه اندر سر گرفتی؟ | به یکباره دل از ما برگرفتی | |
ترا گفتم که با من آشتیکن | رهاکرده، رهی دیگر گرفتی | |
دریغ آن دوستی! با من بهیکبار | شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی | |
مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی | هوای دیگری در سر گرفتی |
آقاي مالكي
۴ سال پیش
محمد مبین گودرزی
۳ سال پیش