رویدادهای مدرسه

مدرسه‌ی ما

قسمت دوم


خلاصه :

قسمت دوم

... تشکیل کلاس در فضایی که هم فرش داشت و هم میز و صندلی و لباس‌هایی که با سلیقه‌های مختلف به تن بچه‌ها بود به اندازه‌ی کافی برای زهرا عجیب بود،اما ترتیب نشستن دانش‌آموزان نیز برای خودشان متفاوت به نظر می‌آمد. در مدرسه‌ی قبلی هر دانش‌آموز جای خاصی برای نشستن داشت، اما در این کلاس هر کس، هر جا دوست داشت می‌نشست.

زهرا پس از مدت درازی فکر کردن در مورد جاهای مختلف،تصمیم گرفت پیش دختری که بعد از او به کلاس آمده بود بنشیند.

بالاخره ،یک اتفاق غیر عادی در کلاس رخ داد. در مدارس دیگر غالباً یک برنامه‌ی درسی ثابت وجود دارد و هر زنگ همه‌ی بچه‌ها مثل هم یک درس می‌خوانند، اما در این مدرسه معلم فهرستی از کار‌های روز را به دانش‌آموزان می‌داد و بعد آن‌ها اجازه داشتند هر جور و هر زمان که دوست دارند کارشان را انجام بدهند.

به این ترتیب هر دانش‌آموز ساعت درسی‌اش را با هرچه که بیشتر به آن علاقه‌مند بود آغاز می‌کرد.

این شیوه از آموزش به آموزگاران فرصت می‌داد تا به راه‌های مختلف فکر کردن و شخصیت‌های متفاوت بچه‌ها در فعالیت‌های گوناگون واقع بینانه نگاه کنند.

بچه‌ها هم انتخاب کردن را دوست دارند. هر دانش‌آموز آزاد بود تا به یکی از خانم معلم‌ها مراجعه کند و سؤالش را بپرسد و یا اگر فعالیتی را به پایان رسانده است از ایشان امضا بگیرد.

در این شیوه زهرا ابتدا احساس ناراحتی می‌کرد و مانده بود چه کند ؟!

مادر او نیز نگران بود چون در مدرسه‌ی قبلی به او گفته بودند:« دختر شما کلاس ما را به هم می‌ریزد.»

و او جا خورده بود که چه کار می‌کند که کلاس را به هم می‌زند؟!

و معلم ادامه داده بود:« او خیلی شیطنت می‌کند، نا ارام و بیش فعال به نظر می‌رسد.»

مادر، زهرا را با دل نگرانی به مدرسه سپرد و رفت.

او در اولین روز‌های مدرسه‌اش کارهای عجیبش را آغاز کرد. به معلم مدرسه خبر رسید که وسایل بچه‌ها را بر می‌دارد و سر به سر آن‌ها می‌گذارد و خیلی شلوغ می‌کند و ... و ... و ...

معلم او را خواست در مقابل او نشست و گفت:« خوب حالا در مورد کارهایی که کرده‌ای حرف بزن ! هر چه می‌خواهی بگو صحبت کن !»

او انتظار داشت در مورد کار‌هایش سرزنش شود و یا تذکر‌های پی در پی بشنود اما ...

آن‌ قدر شادمان شد که به حرف زدن افتاد و گفت :« در مورد برداشتن کفش بچه‌ها شوخی بود، در مورد زدنشان‌ هم بازی بود و ... »

بعد از چند جمله‌ی پی در پی و سکوت معلم حرفی برای گفتن پیدا نکرد. آرام سرجایش نشسته بود و فکر می‌کرد.

معلم‌ پرسید:« چیز دیگری نیست که بخواهی برایم بگویی؟» او سکوت کرد.

معلم از جا برخواست و ادامه داد:« خیلی خوب، حالا که دانش‌آموز مدرسه‌ی میزان هستی آزادی که هر کاری دوست داری انجام بدهی فقط باید بتوانی در مورد کارهایت برایمان صحبت کنی.»

زهرا فکر کرد این اولین بار است که کسی از حرف زدن او خسته نمی‌شود و تازه می‌خواهد علت تمام کارهایش را بشنود. قول داد هر کاری کرد حرفی برای گفتن داشته باشد ...

بسیار زیبا بود. ممنون. منتظر ادامه هستیم.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۷ سال پیش
واقعا خوش به حال اون بچه هاوزهراخانم

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران