رویدادهای عمومی
اسوه ایستادگی....
مروری بر خاطرات انقلاب (۴)
خلاصه :
یک روز بعد از شکنجه شدن و شلاق زدن، مرا به حیاط دایره ای شکل کمیته مشترک برده و مجبور کردند تا دور حوض آب بدوم.در حیاط پیرمرد هشتاد و چند ساله ای را به نام « حسین پیاده » آورده بودند. بازجوها در حالی که شلاقش می زدند با تمسخر به او می گفتند: باید صدای خروس در بیاوری! آن پیرمرد در جوابشان گفت: من روحانی سالخورده ای هستم و این کارها برایم مشکل است. بازجوها دست بردار نبودند و آن قدر او را زدند تا مجبور شد صدای خروس در بیاورد. سپس به او گفتند دور حوض بدود و با صدای بلند فریاد بزند: مرگ بر خمینی! پیرمرد با ناراحتی گفت: هرگز این کار را انجام نمی دهم. بازجوها پرسیدند: چرا صدای خروس را در آوردی! ولی این جمله را نمی توانی بگویی!؟ او پاسخ داد: من در کتاب بچه هایم قوقولی قوقو را خوانده ام، ولی در هیچ کتاب و نوشته ای، ندیده و نخوانده ام که بنویسند: مرگ بر خمینی! بازجوها با شنیدن این جملات از او، دوباره با شلاق به جانش افتادند ولی او با سن بالایش همچنان شکنجه ها را تحمل می کرد.