در زمان قدیم که روستاییان محصولات خودشان را به میدان برای فروش می آوردند یک زن روستایی یک سبد تخم مرغ به میدان آورده که بفروشد. هنوز هیچی نفروخته بود که پای اسب یک سوار خورد به سبد تخم مرغ و تمام تخم مرغ ها شکستند.
اسب سوار خیلی ناراحت شد و از روستایی پوزش خواست و حاضر شد پول همه آنها را بپردازد.
اسب سوار از روستایی سوال کرد: مادر جون چند تا تخم مرغ داشتی؟
خانم در جواب گفت: تعدادشونو نمیدونم؛ اما وقتی آنهارا دوتا دوتا بر میداشتم یکی باقی میموند، وقتی سه تا سه تا بر میداشتم یکی باقی میموند،وقتی چهارتا چهارتا بر میداشتم یکی باقی میموند، وقتی پنج تا پنج تا بر میداشتم یکی باقی میموند، وقتی شش تا شش تا بر میداشتم یکی باقی میموند. اما وقتی که هفت تا هفت تا بر میداشتم هیچی باقی نمیموند.
اسب سوار حساب کرد و پول تخم مرغ های زن را داد.
سوال: اگر قیمت هر تخم مرغ 1000 تومان بود، اسبسوار حداقل چقدر باید پول میداد؟
෴ˇ) mojtabaˇ)
۵ سال پیش
امیرعلی ملک لو
۵ سال پیش
علی فلاح
۵ سال پیش
علی فلاح
۵ سال پیش