رویدادهای عمومی

خاطره ای از یزد


خلاصه :

اتفاقات اردو یزد و خوشی هامون

سلام
میخوام براتون از ارودی یزد بگم که چه قدر خوش گذشت.
اولین روز یعنی جمعه من کلی ذوق داشتم از دم خونه تا ایستگاه راه اهن تهران ساعت ۱۹ حرکت کردم در حالی که باید ۲۰:۳۰ اونجا میبودم.. ساعت ۱۹:۳۰ رسیدم راه اهن و رفتم داخل ...دنبال اقای میری میگشتم اما هیچ کس نبود پس نشستم و تلوزیون دیدم....کم کم دوستام پیدا شدن و بله...اقای میری به همراه اقای ملایی و مالکی و عسگری امدند...یه ساعت اولیه رو با دوستان گذروندم و هوا هم سرد بود ولی همه خودشونو پوشونده بودن
ناگهان اعلام شد که قطار یزد به لاین ۴ بره....ماهم مثل پنگوئن ها همه با هم رفتیم به خط ۴....چه شور و شوقی بود....به نوبت با کوپمون وارد قطار شدیم...یه راهروی تنگ و باریک.... به زور کوپمون رو پیدا کردیم و تو مستقر شدیم...۲۰ دیقه اول تو کوپه بودیم که پرده کوپه کنده شد.....ما هم در عرض ۱۵ دیقه پرده رو نصب کردیم ولی برعکس اصلیش....ما بهترین کوپه بودیم چون اقای میری اومدن با ما.....بعد بازی فکری بازی کردیم انقدر کیف داد فقط بدیش این بود که اصن نفهمیدیم چی به چیه...یک ساعت که گذشت از اقای میری تایم خریدیم و وقتی بازیمون تموم شد اقای میری هم امدند...تا ساعت ۲ نصفه شب داشتیم راجب اعجایب دنیا حرف میزدیم....فردا شد مسئول قطار گفت ملافه هارو جمع کنید و تحویل بدید.....ما هم ۱۱ تا ملافه جمع کردیم ولی یکیش نبود....اونجا هم ۱۰ دیقه کل کوپه رو زیر و رو کردیم و بالاخره پیدا شد....رسیدیم یزد نماز رو جماعت خوندیم و سوار اتوبوس شدیم....بچه ها انرژی زیادی داشتن و شعر میخوندن...رسیدیم اردوگاه...وسط بیابون
هوا سرد تر شده بود..چه اردوگاه بزرگی بود....درو باز کردیم و رفتیم داخل.....اقای میری سخنرانی کردن و ما رفتیم داخل سلف سرویس...اونجا صبحانه رو خوردیم و اماده شدیم برای ۳ ساعت فوتبال بدون وقفه....بعد فوتبال رفتیم نهار و استراحت کردیم و بعد رفتیم بازدید از اماکن.....وقتی برگشتیم شب بود و ما هم گرسنه بودیم پس شام رو خوردیم و رفتیم داخل اردوگاه...اونجا سوره واقعه را خواندیم و رفتیم خوابیدیم...
روز بعد فقط بازی بود....صبحانه بازی غذا بازی بازی بازی...انقدر بازی کردیم شبیه بازی شدیم....شبش محفل هشتم الف بود و کلی حال کردیم...و دوباره خوابیدیم...
فردای ان روز یعنی دوشنبه وقت رفتم بود...البته شبش...تا شب کلی بازدید کردیم از موزه مار های زنده گرفته تا ۴ بادگیر و باغ دولت اباد و میدان امیر چخماق و نماز داخل مسجد جامع و حظیره..‌بهترین زمان باحال اونجا بود که رفتیم خرید برای سوغاتی ها ....کلی سوغاتی جورواجور خریدیم و کم کم ساعت ۱۸ شد‌...ما شام رو خوردیم و به سمت راه اهن یزد حرکت کردیم....اونجا هم ۱ ساعتی چرخیدیم تا سوار شدیم......بعد دوباره بازی و خواب....صبح رسیدیم تهران و همه جا خلوت خلوت بود....رسیدیم مدرسه و رفتیم به خانه
سهیل غفاریان

۴ سال پیش
خوب بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران