مقالات

پروانه یادت نره توهم یه روزی کرم بودی ...

داستان های آموزنده


خلاصه :

بخونید قشنگه

روزی یک کرم ابریشم و یک کرم خاکی با هم دو دوست بسیار صمیمی بودنند 

بعد از روز ها کرم ابریشم پیله بست و کرم خاکی بدون دوست هر روز کنار پیله می رفت و با او حرف می زد

بالاخره بعد از روزها پیله باز شد و پروانه بیرون آمد کرم خاکی که مثل هرروز صحبتش را با پیله کرده بود داشت می رفت که دوستش را دید 

شتابان از درخت بالا رفت و به او سلام کرد و سعی کرد اورا بغل بگیرد

اما پروانه به او گفت از اینجا دور شو کرم کثیف 

او به خودش مغرور شده بود کرم خاکی به لانه خود رفت و ناراحت بود 

او می دید پروانه با پروانه های دیگر و حشرات زیبا می گشت و کاری به او نداشت

روزی بر حسب تصادف کرم و پروانه با هم بخورد کردنند پروانه به او اخم کرد اما کرم خاکی به او گفت:یادت نره توهم یه روزی مثل من یه کرم بودی.و آنجا را ترک کرد 

پروانه بسیار به فکر فرو رفت

وقتی رفت تا دوباره با کرم دوست شود کرم آن لانه را ترک کرده بود

 

ما باید درس بگیریم اگر از یک مقام پایینی به مقامی بالاتر برسیم نباید به خودمون مغررور شویم و بدانیم ما همون مقام پایینه بودیم که الان رسیدیم به اینجا

 

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه

در ضمن داستان رو خودم طرح کردم و از جایی کپی نکردم

این داستان از جایی به زهنم خطور کرد که داشتیم میرفتیم خونه مادربزرگم

پست شیشه پراید هاچ بک همون تیتر بالا نوشته شده بود

ممنونم

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران