مقالات

وقتی نمیدانی

دستگاه عدل الهی

وقتی ميداند


خلاصه :

گنجشكی كه گلايه داشت

كوتاه بگم تا داستانكی را گفته باشم

 

یكی بود همون يكی گنجشكی بود سر خوش از بادصبا  وخرمی باغ و گلشن ، در آشيانه با جوجه‌اش همان جگر گوشه‌اش،  در اوجِ  اوجِ شاخه سار سپيدار بلند، مشغول هزار دل مشغولی، كه بادِ سر به هوا بازی گوشيش گرفت و سهمگين تر از هميشه وزيد و درخت لرزيد و فلك چرخيد ولانه ويران گشت   ...  گنجشك رخصتی جست به نجات جوجه‌اش و بس و همان بس .

سكوتِ دشت را به نغمه های محزون خود فروخت، لابه می‌نمود آهنگين، دردستگاه شكوه وگلايه به دستگاه عدل الهی، و خواند و مويه كرد:

چرا سورم را ناسور كردی؟  چرا عيشم را كور كردی؟  چرا كوكم را ناكوك كردی ؟....چرا با من تو چون كردی؟

 

ناله هايش به آخر نرسيده بود كه عرش غريد ...آرام باش ، آرام ، منم ، آنكه ويران میكند تا بسازد و می‌سازد تا ويران كند،.....میدانم كه نمی دانی،  تحريركرده بودم كه چنين شود وشد آنچه تقدير كرده بودم، به تنه درخت بنگر! ماری را كه بر آن تنيده و در صيادی قهار به طمع جگر گوشه‌ات كه چون صيدی آشكار،  پس ويران كردم لانه‌ات را تا بسازم بساط بزمی دگر از زنده ماندن خود و جوجه ات پس بساز.

 

    هيچ كاری را بی‌دليل نخواهی يافت، اينجا دستگاه عدل الهی است،‌ اگر كه بدانيد.

بسیار جالب بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۶ سال پیش
بسیار زیبا

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۶ سال پیش
قشنگ بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران