محتوای درسی
سید روحالله خمینی (بیوگرافی)
خلاصه :
سید روحالله موسوی خمینی، در شناسنامه سید...سید روحالله موسوی خمینی، در شناسنامه سید روحالله مصطفوی (۱ مهر ۱۲۸۱ – ۱۳ خرداد ۱۳۶۸) که در بین طرفداران به «امام خمینی» شهرت دارد، اولین رهبر و ولی فقیه ایران و از مراجع تقلید شیعه بود که انقلاب ۱۳۵۷ ایران را رهبری و در پی آن، جمهوری اسلامی را از راه همهپرسی، بنیان گذاشت، و تا پایان عمر، آن را رهبری کردوی در حوزه علمیه به تحصیل فقه، فلسفه اسلامی و عرفان پرداخت و در سال ۱۳۱۳ به اجتهاد رسیدبه گزارش ساواک وی اجازه اجتهاد خود را از عبدالکریم حائری یزدی دریافت کردبه روایت دیگر، او نه از کسی اجازهٔ اجتهاد گرفته و نه به کسی، چنین اجازهای دادهاست.[۱۰] پس از مرگ سید حسین بروجردی (۱۳۴۰ ش)، جزو نامزدهای مرجعیت بود.[۱۱] سپس، به مبارزه با سیاستهای محمدرضا پهلوی به خصوص انقلاب سفید پرداخت و به دلیل اعتراض به تبعیت شاه از سیاست اسرائیل و آمریکا، در عاشورای ۱۳۴۲ خورشیدی، ۱۰ ماه زندانی شد[۱۲] و سپس در ۱۳۴۳ به دلیل سخنرانی علیه اعطای کاپیتولاسیون به مستشاران نظامی آمریکایی، تبعید شد.[۱۳][۱۴][۱۵] وی ۱۴ سال در تبعید زیست، که حدود یک سال در ترکیه، سپس عراق، و در پایان چند ماه در فرانسه بود.[۱۶] طی این مدت پیگیر اوضاع سیاسی ایران بود، با ارسال پیام و اعلامیه، اسلامگرایان و مخالفان را رهبری و به تدوین نظریه ولایت فقیه پرداخت.[۱۷] وی در آخرین روزهای منتهی به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان رهبر آن، شورای انقلاب و دولت موقت را تشکیل داد.[۱۸][۱۹][۲۰][۲۱] پس از خروج شاه از ایران، در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خمینی به ایران بازگشت و در ۲۲ بهمن انقلاب پیروز شد.[۲۲]
با فرمان وی، کمیته امداد، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نهضت سوادآموزی، سازمان بسیج مستضعفین، و شورای عالی انقلاب فرهنگی تشکیل شد.[۲۳][۲۴][۲۵][۲۶][۲۷] بنا به گزارشهای اخیر بینالمللی و ایرانی، شاخصهای آموزش، بهداشت، صنعت و عدالت اقتصادی ایران در مقایسه با قبل از انقلاب بهبود چشمگیر داشتهاست.[۲۸][۲۹] ولی به عقیدهٔ نیکی کدی، با انقلاب ایران انتظار همگانی برای آزادی و برابری اجتماعی نسبت به زمان شاه برآورده نشد.[۳۰] به ادعای او، دولت جمهوری اسلامی در هنگام مرگ روحالله خمینی در خرداد ۱۳۶۸، دولتی نسبتاً قوی، اما دارای مشکلات عظیم اقتصادی، اجتماعی و سیاست خارجی بود.[۳۱]
مراسم خاکسپاری وی، با حضور بیش از ۱۰ میلیون نفر که در حدود یک ششم جمعیت آن زمان ایران را شامل میشد، در کتاب رکوردهای گینس به عنوان شلوغترین تشییع جنازهٔ تاریخ ثبت شد.[۳۲] یرواند آبراهامیان، برخلاف آن که عدهای که روحالله خمینی را یک روحانی سنتی میدانند، او را از لحاظ نظریه سیاسی و استراتژی عوام گرایی مذهبی خود، نوآور مهمی در ایران تلقی میکند.[۳۳] در مقابل، سید حسن خمینی به عنوان یکی از نزدیکان وی، معتقد است که رهبری وی نه بر اساس عوام گرایی، بلکه مردمی بوده چرا که او همزمان با توجه به مصالح مردم برای نظرات علمی کارشناسان ارجحیت قائل بودهاست.[۳۴]
کودکی و نوجوانی
شناسنامه سید روحالله مصطفوی معروف به سید روحالله خمینی
نوشتار اصلی: کودکی و نوجوانی سید روحالله خمینی
به عقیدهٔ عباس میلانی اطلاع چندانی در مورد دوران کودکی او در دست نیست و این ابهام سبب شدهاست که این بخش از زندگی روحالله خمینی بهطور شفاف مورد مطالعه قرار نگیرد. وی معتقد است زندگینامههای خمینی معمولاً یا بهطور محسوسی اغراقآمیز نوشته شدهاند، یا به گونه ای قصد تخریب و تحریف شخصیت واقعی او را دارند.[۳۵] در سمت دیگر، روایاتی از نزدیکان وی وجود دارد که خصوصیات مثبت اخلاقی روحالله خمینی را کم و بیش با اغماض بیان کردهاند.[۳۶]
نسب خمینی
نوشتار اصلی: تبار روحالله خمینی
روحالله موسوی خمینی، اول مهرماه ۱۲۸۱ خورشیدی (۲۴ سپتامبر سال ۱۹۰۲ میلادی) در خانوادهای اهل دانش و با نفوذ در خمین به دنیا آمد.[۳۷] به نوشته باقر معین، خمینی در خانوادهای به دنیا آمد که سابقه فعالیتهای دینی و مذهبی در آن وجود داشت و به قرنها قبل برمیگشت. معین مینویسد، خاندان او «سید موسوی» بودند، به این معنی که نسبشان به پیامبر اسلام و از طریق دختر او فاطمه و نیز به هفتمین امام شیعیان، موسی کاظم برمیگشت.[۳۸][۳۹]
در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ذکر شدهاست که نام پدر وی، مصطفی و پدربزرگش سید احمد هندی بودهاست اما از آنجا به قبل چندان روشن نیست و فقط گفته شده که نسب او به میرحامد حسین هندی میرسد. خاندان خمینی ابتدا ساکن شهر نیشابور (دزق سرولایت نیشابور) بودند،[۴۰] منبع اصلی شرح حال وی، یعنی خاطرات برادرش مرتضی پسندیده میگوید محمدنصیر نیشابوری از سادات شیعه صاحبمنصب حکومت صفوی در ۱۷۰۶ میلادی به هند مهاجرت کرده و در دربار بهادرشاه یکم گورکانی مغولان هند منصوب شد. در این منطقه قوانین اسلام و شیعهٔ دوازدهامامی که از زمان صفویان دین و مذهب رسمی ایران به حساب میآمد، برقرار بود.[۳۹] فرزندش برهانالملک محمدامین صوبهدار فرماندار استان گجرات شده و وارد دستگاه محمدشاه شد و جایگاه ایرانیان را در دربار هند ارتقاء داد. برهانالملک در ۱۷۱۸ میلادی به حکومت اوده منصوب و با همکاری شیعیان اعلام استقلال کرد و سلسلهٔ نوابان اوده را بنیان گذاشت و در ۱۱۵۱ قمری (۲۱ سال قمری پس از حکومت اوده) مرد، اما با حضور فرزندانش سادات هند زیاد شدند. صد سال بعد میرحامد نیشابوری آغاز به فعالیت کرد که پدرش محمدقلی موسوی معروف به علامه کنتوری یا کینتوری[۳۸][مشکوک – بحث] و برادرانش سیدسراج حسین و اعجاز حسین (همان میر حامدحسین هندی) از علمای مذهبی و فقهی مقیم هند بودند.[۴۱][۴۲] میر حامد حسین موسوی که نویسندهٔ کتاب عبقات الانوار فی مناقب الائمةالاطهار یکی از مشهورترین اعضای این خاندان بهشمار میرود.[۴۳][۴۴] فرزند میرحامد حسین، سید ناصر حسین، نیز مرجع شیعیان هندی بود. او سه پسر داشت که پسر سومش، سید احمد موسوی، ساکن کشمیر میشود و پس از وی سید دین علیشاه بود. با کشته شدن دین علیشاه، فرزندش سید احمد موسوی هندی به نجف میرود و به درجه اجتهاد میرسد. در آنجا توسط یوسف خان فرفهانی به خمین دعوت میشود و در سال ۱۲۵۰ قمری رهسپار آنجا میگردد و در ۱۲۵۷ قمری با دختری به نام سکینه ازدواج میکند. مصطفی، پدر روحالله، در ۱۲۷۸ قمری زاده میشود. وی برای ادامه تحصیل به اصفهان میرود و در آنجا با هاجر خانم، دختر یکی از استادان خود که اهل خمین بود، ازدواج میکند.[۴۵]
خانواده و کودکی
تصویر سید مصطفی خمینی در دوران کودکی (نفر سمت راست) که به اشتباه به عنوان تصویر پدرش سید روحالله مشهور شدهاست.
روحالله خمینی تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در نوجوانی و آغاز جوانی در مکتب محلی و مدرسهای در خمین گذراند.[نیازمند منبع] احمد خمینی گفتهاست که پدرش در دوران کودکی خیلی بازیگوش بود و دچار شکستگیهای متعدد شده بود و همیشه در خاک کوی و آب جوی مشغول بازی بود.[۴۶]
پدر وی، سید مصطفی خمینی، روحانی و مجتهد ساکن خمین بود.[۴۷][۴۸][۴۹] حاصل ازدواج سید مصطفی با هاجر، دو فرزند دختر بنام مولودآقا خانم و فاطمه و سه فرزند پسر به نامهای مرتضی، نورالدین و روحالله بود.[۴۷] روحالله آخرین فرزند این خانواده بود. سید مصطفی در اسفند ۱۲۸۱ خورشیدی (ذیالحجه ۱۳۲۰ قمری) و در پنجماهگی روحالله، در مسیر خمین به اراک مورد حمله قرار گرفت و با اصابت چند گلوله به ناحیه کتف و کمر جان باخت. پس از این اتفاق، جنازه وی به نجف منتقل و درآنجا دفن شد.[۵۰] به گفته عباس میلانی، علت به قتل رسیدن پدر خمینی در هالهای از ابهام میباشد و منابع طرفدار خمینی، همدستان رضاشاه را عامل این اتفاق میدانند. او میگوید اما به نظر میرسد که این داستان صرفاً هدفی سیاسی داشته باشد زیرا رضا شاه بیست و دو سال بعد از مرگ پدر روحالله خمینی به پادشاهی رسید.[۵۱] روحالله خمینی، توسط دایه و مادر و عمهاش بزرگ شد. مادر و عمه او در موج اپیدمی آنفلوانزای اسپانیایی و وبا که در سال ۱۲۹۷ خورشیدی ایران را فرا گرفت مردند.[۵۲]
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از چند تن دیگر، ماجرای قتل سید مصطفی را اینگونه مینویسد که وی پس از مرگ ناصرالدینشاه گروهی نظامی را تشکیل میدهد تا علیه سه برادر که خانهای خمین بودند به دلیل ظلم آنها به رعیت قیام کند. یک بار که خدمتکار خود قنبرعلی را که توسط آنها زندانی شده بود را از اسارت آنها آزاد میکند، این فرصت به وجود میآید و با قیام علیه آنها، بهرامخان را زندانی میکند و او در زندان میمیرد یا کشته میشود. در سال ۱۲۸۱ شمسی، دو برادر دیگر خان خمین که در پی انتقام بودهاند در نزدیکی اراک برایش کمین کرده و او را به قتل میرسانند.[۵۳] پدر خمینی از طرف همسرش به خانوادهای سرشناس در خوانسار متصل بود و نفوذ زیادی داشت.
دوره جوانی
نوشتار(های) وابسته: جوانی سید روحالله خمینی
جوانی سیّد روحالله خمینی را میتوان از زمان مهاجرت او به حوزه علمیه اراک برای تحصیلات تکمیلی (آغاز سده چهارده خورشیدی) تا سن چهل سالگی وی (آغاز دهه بیست) دانست.
تحصیلات
سید روحالله، نفر دوم سمت راست در جمع همدرسان
خمینی در کودکی به مکتب شخصی به نام ملا ابوالقاسم رفت. سپس، ادبیات عرب، دروس ابتدایی و مقدمات را از دایی اش، میرزا محمدمهدی، و منطق را نزد شوهرخواهرش، میرزارضا نجفی، فراگرفت.[۵۴]
خمینی پس از تحصیلات مقدماتی خود در خمین، در ۱۹ سالگی، به سال ۱۲۹۹ خورشیدی، برای تکمیل تحصیلات خود راهی اراک شد.[۵۵] او در آنجا وارد مدرسهٔ سپهدار شد.[۴۷] در آن سالها اراک به دلیل حضور عبدالکریم حائری یزدی به مرکز مهمی برای یادگیری علوم دینی تبدیل شده بود.[۵۶] وی در آنجا منطق را از محمد گلپایگانی، اصول را از محمدعلی بروجردی و فقه را از عباس اراکی آموخت.[۵۷]
یکسال بعد بدنبال مهاجرت عبدالکریم حائری یزدی برای تأسیس حوزه علمیه قم، خمینی نیز راهی این شهر شد.[۳۸][۵۸] در آنجا مطول را از محمدعلی ادیب تهرانی، مکاسب را از سید محمدتقی خوانساری، کفایه را از سید علی یثربی کاشانی آموخت.[۵۹]
او بعد از گذراندن دورهٔ سطح، ابتدا در درس خارج فقه و اصول سید علی یثربی کاشانی و سپس در درس خارج فقه عبدالکریم حائری یزدی شرکت کرد. وی برای فراگیری فلسفه به درس علی اکبر حکمی یزدی رفت و در همان ایام نقد فلسفه داروینیسم را نزد محمدرضا نجفی فراگرفت. به مدت چهار سال منظومه ملا هادی سبزواری را در محضر سید ابوالحسن رفیعی قزوینی آموخت و اسفار اربعه ملاصدرا را با خلیل کمرهای مباحثه کرد.[۶۰] وی نزد ابوالحسن رفیعی قزوینی علاوه بر فلسفه، ریاضیات و هیئت را نیز فراگرفت.[۴۷][۶۱][۶۲] در عرفان ابتدا از میرزا جواد ملکی تبریزی و سپس میرزا محمدعلی شاهآبادی بهره برد.[۶۳][۶۴] او از سال ۱۳۰۷ به مدت شش سال در درس خصوصی عرفان شاه آبادی شرکت میکرد و منازلالسائرین خواجه عبدالله انصاری و شرح مصباح الانس و مفاتیح الغیب صدرالدین قونوی را از وی آموخت و خود شرحی بر مفاتیح الغیب نگاشت.[۶۵]
وی در سال ۱۳۱۳ به اجتهاد رسید.[۶۶] پس از مرگ حائری در سال ۱۳۱۵، با آمدن حسین طباطبایی بروجردی به قم، در درس خارج فقه و اصول او حضور پیدا کرد.[۶۳] البته، خود این کار را برای ترویج جایگاه ایشان میداند.[۶۷]
تدریس
زمانی که محمدعلی شاهآبادی در ۱۳۱۵، قم را به قصد تهران ترک کرد، خمینی جوان را جانشین خود در تدریس اخلاق کرد. کلاسهای او علاوه برآن به جایی برای طرح نگرانیها و دغدغههای مربوط به آن دوره نیز بود. حکومت پهلوی دستور داد که کلاسهای درس او از مدرسهٔ فیضیه به مدرسهٔ کوچکی بنام مدرسه ملاصادق، منتقل شود. اما با سقوط رضاشاه در سال ۱۳۲۰، کلاسهای درس دوباره به مکان قبلی خود بازگشت و با همان محبوبیت از سر گرفته شد. در حین تدریس اخلاق به جمع کثیری از مستمعین، خمینی شروع به تدریس فلسفه، به گروهی از طلبههای جوان کرد که در بین آنها نام مرتضی مطهری و حسینعلی منتظری نیز دیده میشد که این طلاب بعدها از یاران او در نهضت بودند. وی در سال ۱۳۲۵، تدریس خارج فقه را با استفاده از کتاب «کفایة الاصول» آغاز کرد.[۳۸]
وی در این سالها به تدریس خصوصی و عمومی آثار فلسفی و عرفانی نظیر منظومه ملاهادی سبزواری و اسفار ملاصدرا میپرداخت.[۶۸] وی که از ۲۷ سالگی تدریس فلسفه و عرفان را آغاز کرده بود، بشدت با مخالفت جریان سنتی حاکم بر حوزه مواجه شد تا جایی که برخی وی را نامسلمان تلقی میکردند.[۶۹]
ازدواج و خانواده
روحالله در سال ۱۳۰۸ هجری خورشیدی با خدیجه ثقفی دختر میرزا محمد ثقفی تهرانی ازدواج کرد.[۷۰][۷۱] برخلاف سنت رایج چند همسری و متعه در بین روحانیان آن زمان، خمینی هیچگاه همسر دیگری و متعه اختیار نکرد و برخلاف رسم آن زمان خمینی در امور منزل به همسرش کمک میکرد.[۷۲][کدام صفحه؟] حاصل این ازدواج، دو پسر و سه دختر به نامهای مصطفی، احمد، زهرا، صدیقه و فریده بود.[۴۷]
میانسالی
خمینی در خودروی کرایهای در حال عزیمت به مجلس درس (این عکس مدتها به اشتباه به دستگیری توسط ساواک نسبت داده میشد)
نوشتار اصلی: دوران مبارزات سیاسی سید روحالله خمینی
این دوره از آغاز چهل سالگی تا شصت سالگی (از ابتدای دهه بیست شمسی تا پایان دهه سی شمسی) را در برمی گیرد.
آغاز فعالیتهای سیاسی
خمینی در دههٔ ۱۳۱۰ به هیچ فعالیت سیاسی آشکاری دست نزد.[۷۳] با اینکه او با معدود علمایی که بهصورت آشکار به اقدامات رضاشاه اعتراض میکردند، همدردی داشت اما هیچگاه آشکارا وارد صحنه اجتماعی نشد.[۷۳] عباس میلانی مینویسد که دوران رضا شاه، دوران محدودیت و عقبنشینی برای روحانیت بود و خمینی به مانند سایر روحانیون تنها برای بقا تلاش میکرد. با رفتن رضا شاه و شروع جنگ جهانی این فضا تغییر کرد.[۷۴]
اولین حضور خمینی در سطح اجتماع، چند سال بعد از شروع سلطنت محمد رضا پهلوی و در اوایل دهه چهل زندگی او بود. در سال ۱۳۲۳، خمینی بهطور ناشناس و بدون امضا، کتاب کشفالاسرار را در مقابل کتاب اسرار هزار ساله ضد کسانی نوشت که اصلاحات در شیعه را تبلیغ مینمودند. خمینی در این کتاب به کسانی ماند علیاکبر حکمیزاده روزنامهنگار، روحانی اصلاح طلب، محمدحسن شریعت سنگلجی و همچنین به کسانی مانند کسروی حمله نمود.[۷۳] این کتاب نشان دهنده موضع سنتی و سخت خمینی در برابر چالشگران روحانیت شیعه و همچنین مدرنیته است. او در این کتاب حملات اصلاح طلبان را جزئی از نقشه امپریالیسم برای نابودی شیعه میدانست.[۷۳] روحیهٔ مبارزهطلبی و تمرد[مبهم] خمینی الهامبخش اولین اثر منتشرشده توسط او، یعنی کشفالاسرار (تهران، ۱۳۲۴ هجری شمسی) بود.[۷۵]
سید روحالله خمینی در نامهای سرگشاده ظاهراً خطاب به مردم و روحانیان با عنوان «بخوانید و به کار بندید» به تاریخ اردیبهشت ۱۳۲۳ خورشیدی، در پاسخ به کتاب جنجالی «شیعیگری؛ بخوانند و داوری کنند» از احمد کسروی، وی را «یک نفر تبریزی بیسروپا» خطاب کرد[۷۶] و از روحانیونی بود که «مسلمانان با غیرت» را به کشتن «این مرتد جاهل مفسد فی الارض» فراخواند.[۷۷]
انتقادات احمد کسروی از برخی عقاید مذهبی شیعه منجر به سوءقصد به وی از سوی روحانی ۲۱ سالهای به نام نواب صفوی در اردیبهشتماه سال ۱۳۲۴ شد.[۷۸] کسروی از این سوء قصد جان سالم بدر برد، اما گروهی از اعضای فدائیان اسلام در اسفند همان سال وی را هنگامی که در کاخ دادگستری تهران، به اتهامات توهین به مقدسات پاسخ میداد، به طرز فجیعی به قتل رساندند.[۷۹]
سید روحالله خمینی یک سال پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، در تفسیر سوره حمد به تمجید از «اطلاعات تاریخی» و «قلم کسروی» پرداخت ولی ایراد او را در «غرور داشتن» عنوان کرد.[۸۰][۸۱]
دوران بروجردی
در سال ۱۳۲۵، مراجع تقلید وقت شیعه، سید ابوالحسن اصفهانی و سید حسین طباطبایی قمی در عراق مردند. پس از آن، عملاً سید حسین طباطبایی بروجردی عهدهدار مرجعیت عامه شیعیان گشت و این موضوع به مدت نزدیک به ۱۵ سال ادامه یافت.[۸۲][۸۳][۸۴]
در سال ۱۳۲۴ سید حسین بروجردی بهعنوان گزینهٔ مناسب ریاست حوزه با درخواست علمای قم از جمله، وارد قم شد و مورد استقبال قرار گرفت، و سرپرستی حوزه را بر عهده گرفت. ریاست بروجردی بر حوزه بهمدت پانزده سال طول کشید. در این مدت تغییرات اساسی در ساختار حوزه بهوجود آمد و تحولات بسیاری زیر نظر او رخ داد و استقبال از طرح اصلاح و نوسازی حوزه که از جمله اقدامات صورت گرفته در زمان ریاست او محسوب میشوند.[۴۷] روحالله خمینی علیرغم آنکه خود مجتهد بود، برای ترویج و تحکیم جایگاه بروجردی در درسهای خارج وی شرکت میکرد. اگرچه در دوران ریاست بروجردی بر حوزه تحولات مفید و گستردهای صورت گرفت، اما با این وجود خمینی نتوانست در این دوران اصلاحات مورد نظر خود را در حوزه عملی کند. او در سال ۱۳۲۸ طرح اصلاح اساسی ساختار حوزهٔ علمیه را با همکاری مرتضی حائری تهیه و به سید حسین طباطبایی بروجردی پیشنهاد داد. با این وجود، پیشنهادهای خمینی دربارهٔ اصلاحات در حوزه نهایتاً از طرف بروجردی -علیرغم تمایل اولیه- عملی نشد.[۸۵][۸۶]
در سال ۱۳۲۷، در زمان تشکیل اسرائیل، خمینی به همراه جمعی از علما با صدور بیانیه ای، اقدام سازمان ملل متحد برای رسمیت بخشیدن به تأسیس این کشور را به عنوان اقدامی استعماری محکوم کرد.[۸۷]
به نوشته عباس میلانی، در این دوره حوزه قم تحت نفوذ محمدحسین بروجردی بود که به عدم دخالت روحانیان در امور سیاسی اعتقاد داشت. خمینی به عنوان یک روحانی جوان با این رویه عمیقاً مخالف بود. وی بهطور مخفیانه به تدریس عرفان میپرداخت، هرچند این کار در آن زمان در حوزه ممنوع بود. او همچنین، بهطور مخفیانه از نواب صفوی حمایت میکرد. او در هنگام تدریس روش مرسوم در قم که مباحثه بین طلاب بود را برنمیتافت. عباس میلانی مینویسد که خصوصیاتی مانند خودرایی و قاطعیت که بعدها در زندگی سیاسی او میبینیم، در خمینی به عنوان یک معلم جوان هویدا است.[۸۸]
خمینی در زمان ریاست بروجردی بر حوزه، بیشتر بر تدریس و آموزش متمرکز بود تا هرگونه فعالیت سیاسی. در آن زمان، او اصول و خارج فقه را آموزش میداد، شاگردانی را به دور خود جمع کردهبود که بعدها در فعالیتهای سیاسی او که در پایان منجر به سقوط حکومت پهلوی شد، تبدیل به یاران اصلی او شدند. جز مرتضی مطهری و حسینعلی منتظری، جوانانی مانند محمدجواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی نیز از آن جمله بودند.[۳۸]
رابطه با دیگر چهرهها
رابطهٔ خمینی با شخصیتهای مذهبی فعال آن دوران که به شکل آشکاری در حوزهٔ سیاست به مبارزه با اقدامات حکومت میپرداختند، نظیر سید ابوالقاسم کاشانی و سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام، مقطعی و اکثراً بیثمر بود. علت اصلی عدم تمایل او بر مبارزات مستقیم و صریح سیاسی در آن زمان به عقیدهٔ خاص او در این زمینه بازمیگشت. او معتقد بود که هرگونه جنبش مبارز و خواهان تغییرات میبایست توسط یک روحانی دینی هدایت شود. این در حالی بود که تأثیرگذارترین چهرهٔ این راه در آن زمان، محمد مصدق بود که فردی سکولار و ملیگرا محسوب میشد.[۳۸]
زمانی که نواب صفوی و یارانش در سال ۱۳۳۴ توسط حکومت دستگیر شدند، خمینی کوشید تا از اعدام نواب جلوگیری کند. وی با بروجردی و چند تن دیگر از علما مذاکره کرد، تا در موضوع مداخله کنند، اما در این کار توفیقی نیافت.[۸۹]
آقای میری
۳ سال پیش