مقالات

شايد بشود

رنج و گنج


خلاصه :

بر رنج خود شكيبايی كرد و

رابطه رنج و لذت

در زمان های گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت ازكنار تخته سنگ می گذشتند. بسياری هم غرولند می كردند كه اين چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بی‌عرضه ای است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط برنمی‌داشت . نزديك غروب، يك روستايی كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد . بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرارداد. ناگهان كيسه ای را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آنسكه های طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی ميتواند يك شانس برای تغيير زندگی انسان باشد..

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران