مقالات
۲
قضاوت عجولانه
داستان زیبا
خلاصه :
داستانی با موضوع قضاوتانسان سرمایه داری در شهری زندگی می کرد اما به هیچکسی ریالی کمک نمی کرد . فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی می کرد . درعوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان می داد . روز به روز نفرت مردم از این مرد سرمایه دار بیشتر می شد مردم هرچه او را نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی می خواهی در جواب می گفت :( نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید .) تا اینکه او مریض شد و احدی به عیادت او نرفت و این شخص در نهایت تنهایی جان داد و هیچکس حاضرنشد به تشیع جنازه او برود و همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد وقتی از او پرسیدند که چرا دیگر گوشت رایگان نمی دهد او گفت :(کسی که پول گوشت را می داد دیروز از دنیا رفت !!
AMIR.ena
۶ سال پیش
مهدی وجهی
۶ سال پیش
ولی داستانش قشنگ بود
سعید جعفرزاده سرهنگ آبادی
۶ سال پیش
محمد رضا سروری
۶ سال پیش
AMIR.ena
۶ سال پیش