معرفی
وزارت فرهنگ
معرفی شهدا ( شهید محمدرضا شفیعی )
وزارت فرهنگ
خلاصه :
در این مطلب قصد داریم شهید ( محمدرضا شفیعی ) را معرفی بکنیمبسم الله الرحم الرحیم
شهید محمدرضا شفیعی متولد چهارم آبان ماه سال ۱۳۴۶ در استان قم می باشند
تاریخ شهادت : دوازدهم دی ماه سال ۱۳۶۵ .
عضویت : بسیجی
محل خدمت : یگان تخریب
تشیع جنازه : چهارم مرداد ۱۳۸۱
مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - قم
دوران کودکی در محله در محله دروازه ری قم که منطقهای محروم بود متولد شد پدر و مادر زحمتکشی داشت که شبها تا دیر وقت بیدار بودند و شیر میجوشاندند و بستنی درست میکردند.
پدرش مش حسین بستنی فروش از صبح تا ظهر با چرخ تافی اش در کوچه پس کوچهها میگشت و بستنی میفروخت .
پدر و مادر وی ، خودشان با دست خودشان خشت درست کردند و اتاقها را ساختهاند تا خانهای برای محمدرضا و خواهر و برادرهایش بسازند
وی در یازده سالگی پدرش را از دست داد
سعی میکرد کارهایی بکند تا از دل بستن به چیزهایی غیر از خدا و اهلبیت دل نبسته باشد.
سعی میکرد در کارهای خانه و در کاره ای دیگر به دیگران و مادرش کمک کند.
کمکم عضو کتابخانه بسیج شد و در دورههای آموزشی شرکت کرد و با اسلحه آشنا شد
با دوستانش هرشب چهارشنبه مرتب به حرم حضرت معصومه (س) می رفت و بعد از آنجا پای پیاده به جمکران میرفت و همراه با دوستانش در مسیر اشعار مهدوی را سر می داد
با شروع جنگ پایش را توی یک کفش کرد که میخواهد برود جبهه ماا بهرخاطر سنوسال کم ، و قد و قوارهی کوچک هیچکس به حرفهایش توجه نمیکرد بیشتر از پنجاه بار پیش مسئولین نظام رفت و هر بار با چشم اشک بار برمیگشت
دو سال از جنگ می گذشت که با دست بردن توی شناسنامهاش و عوض کردن تاریخ تولدش توانست فرم اعزام را بگیرد به مادرش گفت میخوام توی دنیا آخرت رو سفید باشی پائین این برگه را انگشت بزن
در ۲۴ اردیبهشت سال ۶۲ پس از گذراندن مراحلی دشوار با جثهای ریز راهی جبهه شد و در جبهه دورههای سختی را گذراند.
دفترچه ساده و تمیز و آبیرنگی داشت با انواع و اقسام مطالب از روایت کوتاه ائمه معصوم علیهمالسلام و شهدا و مناجات با خدا بود
در صفحه اولش نوشتهشده بود خدا رحمت کند کسی که زبانش را اصلاح کند
اغلب هم برای همرزمانش نوحه حضرت زهرا (س) که در دفترچهاش نوشتهشده بود میخواند و هم برای مداحی و نوحهخوانی سراغ محمدرضا میرفتند .
در جبهه روزی سه بار یا بیشتر از زیارت عاشورا میخواند و برای سیدالشهداء به پهنای صورت اشک میریخت .
خواندن نماز شب از عادات همیشگی اش بود و در مراسم دعای کمیل جبه از اول تا آخرش گریه میکرد و در مسیر رفتن به مراسم هم برای امام حسین (ع) گریه میکرد و نوحه میخواند .
همیشه با وضو بود و شبها قبلاز خواب سوره واقعه را میخواند .
سال ۶۳ در عملیات بدر با اصابت ترکش به پای چپش بهشدت مجروح شد بعد از چند عمل دشوار دکتر ها از خوب شدن پایش قطع امید کردند . مادرش قالیچه اش را نذر جمکران کرد و فردای آن روز پایی را که دکتر ها میخواستند قطع کنند خوب خوب شد
در عملیات کربلای ۴ و زمانیکه کانال تخریبچیها زیر آتش سنگین دشمن بود و تیرهای مستقیم عراقیها بر تن رزمندگان مینشست دستور عقبنشینی صادر شده بود همه به عقب برگشتند اما محمدرضا در کانال ماند تا دفاع کند و همرزمانش بتوانند فرصت عقبنشینی داشته باشند در همین وقت ناگهان محمدرضا از ناحیه شکم تیر خورد بعد از آن محمدرضا زخمی توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمد .
درصد تیری که به شکمش خورده بود رودههایش بیرون ریخته بودند و پزشکان عرب هم که دیده بودند کار از کار گذشته رودههایش ریخته بودند توی شکمش و بخیه زده بودند چندین ماه محمدزاده دوستان زخمی اش را با وجود حال وخیمشان از این پادگان به آن پادگان و زندان کشانده بودند و محمدرضا درد می کشید عراقیها فقط با آمپول مسکن طی چند ساعت درد را کمتر کردند تا چندین روز محمدرضا را که در روزهای آخر دیگر توان راه رفتن هم نداشت درد میکشید و او را اسارتگاه بردند بعد از مدتی زخم شکمش عفونت کرده بود آنقدر بیجان شده بود که حتی توان ناله کردن هم نداشت .
به یکی هم بندی هایش گفته بود و من بچه قم هستم، یادت باشه چطوری شهید میشوم آزاد که شدی برو برای مادرم تعریف کن.
نیمهشب در لحظههای آخر از درد به خود میپیچید و آب میخواست اما وقتی دوستانش ظرف آب را نزدیک دهانش بردند محمدرضا با دستش لبه ی ظرف را گرفته بود در همان حال و بدون آنکه بدون آنکه آب بخورد آسمانی شد و با صورت روی زمین افتاد و عراقیها تا صبح برای انتقال جسدش هیچ کاری نکردند
محمدرضا و هم سلولیهایش جزو اسرای مفقودی بودند و میشد عراقیها او را بیهیچ نام و نشانی دفن کنند و هیچ اثری از قبر و پیکرش باقی نماند ولی به خواست خدا همان وقت که جنازه محمدرضا را از سلول بیرون میبردند نیروهای صلیب سرخ از راه رسیدند و از جنازه عکس گرفتند و عراقیها را مجبور به دفع و دادن آدرس محل دفن کردند.
تا هشت ماه بعد از عملیات که خبری از محمدرضا نبود ، دو سه آلبوم اسرا و شهدا را که صلیبسرخ گرفته بود به مادرش نشان دادند مادرش عکس محمد رضا را که آرام خوابیده بود شناخت .
مدتی بعد گواهی شهادت و یک عکس از محمدرضا و آدرس محل دفنش یعنی الکرخ بغداد قبر شماره ۱۲۷ به دست مادرش رسید
آبان سال ۶۶ از طرف سپاه برایش مراسم گرفتند و قبری خالی را برای یادبودش ساختند اما مادرش حسی به آن قبر خالی نداشت و دل بیقرارش آرام نمیگرفت.
مادرش در سال ۱۳۷۹ به عراق رفت و با سختی بسیار و با وجود سختگیری ها و خفقان حکومت عراق ، با کمک یک نظامی عراقی به قبرستان الکرخه در نزدیکی کاظمین رفت و بعد سیزده سال اولیت زائر محمدرضا شد.
مادر یک دل سیر به پسری که سیزده سال چشم انتظارش بود را زیارت کرد.
سال ۱۳۸۰ برای اولین بار بحث انتقال شهدای آزاده از اردوگاه های عراق با اجساد نظامیان عراقی مدفون در ایران مطرح شد و بعد از مدتها بالاخره اینموضوع مورد موافقت مقامات ایرانی و عراقی قرار گرفت در جریان این مبادله وقتی عراقیها پیکر محمدرضا و چند تن از شهدا را از قبر بیرون آوردن درعین ناباوری متوجه شدند بدن محمدرضا سالم است . صدام دستور داده بود پیکر نباید به این شکل به ایران برگردد عراقیها هم از ترس این اتفاق هیچ که توجیه علمی برایشان نداشت روی بدن محمدرضا آهک ریختند تا بدنش تجزیه شود اما بدن محمدرضا حتی ذرهای تجزیه نشد حتی سه ماه را زیر آفتاب سوزان عراق گذاشتند تا بدنش بپوسند اما بازهم اتفاقی جز مقداری کبودی صورت برای بدن محمدرضا رخ نداد و معجزه خداوند مانع هر تغییری در بدن محمدرضا شد .
از جسد محمدرضا که معجزه انکار ناپذیر بود عکس و فیلمهای زیادی گرفته شد اما در کمال شگفتی هیچیک از آنها سالم نماندند و نگاتیوها و فیلمها سوختند
وقتی محمدرضا را داخل قبر گذاشتند ، عقیق سرخ یمنی را که مادرش میگفت مردی که لباس عربی به تنش داشت به او داده بود به دوست محمدرضا سپرد تا بگذارد زیر زبان محمدرضا که بزاق دهانشان نیز خیس و تازه بود اما دوست محمدرضا عقیق را که با بدن معجزه الهی تبرک شده بود را برداشت ، و همان عقیق شفا دهنده بیماران زیادی شد.
فرازی از وصیت نامه شهید
سعی کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینهسازی برای ظهور صاحب الأمر دارند و بکوشید اول خود و جامعه را پاکسازی کنید و دعا کنید این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان (عج) متصل شود
یاعلی مدد و التماس دعا
احمد طهرانی زمانی
پیارسال
ولی باید جذابترش کنی
آقای میری
پیارسال
متین غلامی
پیارسال