رویدادهای مدرسه
بسم رب الشهدا
با دعوت،بدون کارت
کربلای ایران
خلاصه :
بی تفاوت ها اگر شهدا را بشناسند...هم کلاسی ام بود ...
خوب می شناختمش، با بسیج و حزب اللهی ها هیچ ارتباطی نداشت ...
هندزفری در گوشش و سرش را به شیشه اتوبوس تیکه داده بود ...
با کسی صحبت نمی کرد، با اینکه به اجبار نیامده بود ولی انگار در آمدنش هم هیج حس شوقی نبود ...
بهتر است بگویم بی تفاوت بود ...
شاید حس کنجکاوی و یا شاید پیشنهاد یک دوست او را راهی این سفر کرده بود ...
راستش را بخواهید از سر و وضعش معلوم بود که اوضاع مالی خوبی دارند
لباس هایش همه مارک بودند ...
خیلی توجه نکردم و با دوستانم گرم صحبت شدیم ...
در سفر راهیان نور وقتی به یادمان های شهدا رسیدیم حال هوای غریبی بود باید رفت و دید
شنیدن فایده ای ندارد ...
جمعمان کردند و یکی از جانبازهای آن سال ها شروع کرد به خاطره گفتن نه صدای خوبی داشت و نه روضه می خواند ولی عجیب حرف هایش به دل می نشست.
هق هق ها بلند شد ...
مگر می شد گریه نکرد ...
مگر می شد زار نزد ...
کنار دستی ام چفیه ای را که به ما داده بودند روی سرش انداخت و قطره های اشک بود که روی لباسش می چکید ...
چقدر قشنگ گریه می کرد
خاطره گویی که تمام شد دیدم کنار دستی ام همان رفیق بی تفاوتم بود
همان که من در موردش فکر می کردم که ...
بگذریم ...
آن روز فهمیدم حساب و کتاب شهدا با ما فرق دارد
فهمیدم بی تفاوت ها اگر شهدا را بشناسند دیگر بی تفاوت نخواهند ماند ...
آقاي مالكي
۵ سال پیش
امید خدام
۵ سال پیش
مردآزاد
۵ سال پیش
زرگر
۵ سال پیش