دلنوشت
معرفی کتاب
دیدم که جانم میرود...
خلاصه :
دوران دفاع مقدس گنجینه ای است پر از زیبایی و جذابیت...بسم الله الرحمن الرحیم
دوران دفاع مقدس گنجینه ای است پر از زیبایی و جذابیت که هرچه بیشتر به درون آن نگاه میکنیم ، با ابعاد و مسائل گوناگونی از آن رو به رو میشویم...
دورانی سخت اما همواره شیرین ! حتما با خود میگویید مگر جنگ شیرینی هم دارد ؟ بله؛برای رزمندگان اسلام ، شهادت و مبارزه در راه حق تماما شیرین بوده و پر بوده از خاطرات خوب و زیبا ...
یکی از شیرینی های سراسر جذاب جبهه هم رفاقت بین رزمندگان بوده است ... بقول شهید حسن باقری : "جبهه، گردان، خاکریز بهانه است،ما با هم رفیق شدهایم تا همدیگر را بسازیم."
رفاقتی که خیلی اوقات آدمها رو از برادر خونی به هم نزدیکتر میکرده و آنقدر عمیق و زیبا بوده که رزمندگان را از برادران واقعی به هم نزدیکتر و باعث جاری شدن اخوت بین دل های آن ها بوده است
داستان بین شهید مصطفی کاظم زاده و حمید داودآبادی نیز نمونه ای از همین برادریهاست. دو نوجوانی که ابتدا همدیگر را در بحبوحه ی انقلاب میبینند اما مدتی بعد آغازگر رفاقتی ناب و دوست داشتنی در محضرخدا میشوند ؛ در نهایت هم خداوند مصطفی را که دیگر محبوب و برادر واقعی حمید بود ، برای خود برمیدارد ...
شرح رفاقت حمید و مصطفی آنقدر شیرین و زیباست که وقتی زمان جدایی آن ها میرسد ، حمید میگوید: " دیدم که جانم میرود "
حمید لیاقت شهادت را پیدا نکرد اما قطعا شفاعت برادرش مصطفی را خواهد گرفت ..."
به همه دوستان، مخصوصا هم پایه ای های عزیز، مطالعه کتاب رو توصیه میکنم.
یاعلی
امیرعلی معظمی
۶ سال پیش
خوش به سعادت هردوشون ...
کتاب فوق العاده است ؛ احسنت به شما ...
Mehti
۶ سال پیش
خاهش میکنم...
☺??
آقای شعبانی
۶ سال پیش
عباس رستمی
۶ سال پیش
عالي
Mehti
۶ سال پیش
خواهش میکنم...